روزهای آخر پاییز است
و چقدر دلم تنگ این روزها می شود
آه خدایا این روزها
با تمامی خاطرات بسیار خوش و زیبایش در حال پایان یافتن است
پاییز عزیزم عاشقانه به انتظارت خواهم نشست
که تو معنای واقعی عشق طبیعت هستی
تو همان بهار عاشقی هستی
که اينچنین خود را نمایان کرده ای
نه تو معنای یاس و ناامیدی نیستی
بلکه معنای تمام شور و شوق و خاطره هستی
پادشاه فصل ها پاییز تو را با تمامی رنگ های زیبا
و باران های روح نواز و انارهای سرخ و شیرینت دوست می دارم
آدمی به امید زنده است. به اینکه دوباره صبح خواهد شد شب، به اینکه دوباره سبز خواهد شد دشت، به اینکه دوباره باز خواهد شد در، به اینکه زمستان چمدانش را خواهد بست، و زمین، لباس خوشرنگ سبز بهار را به تن خواهد کرد. آدمی به امید زنده است. به رنگ سرخ شقایقها، به آواز خوش قناریها، به کوچ دوبارهی پرستوها، به عطر شببوها، به نمنم باران بهاری در راه، و تولد زیبای رنگین کمان، در امتداد همآغوشی باران و آفتاب. آدمی به امید زنده است. به اینکه ماه تا ابد پشت ابر نمیماند، و دوری اجباری این روزهای تلخ، تضمین بوسهها و آغوشهای گرم فرداست، و لبخند، پاداش شکیباییها. آری، آدمی به امید زنده است …
دلم تنگ شده برای یک حادثه. حادثهای شبیه کوبیدن باران به پنجره، شبیه باز شدن شکوفهای در دل سنگ. من دلم تنگ حادثهایست. حادثهای شبیه آمدن تو ...
گاهى براى روزهاى تلخ بىحوصلگى، یک بوسه، بوى خوش یک پیراهن، و یا شنیدن یک «دوستت دارم» ساده، یک جور عجیبی حالت را عوض میکند، و میفهمی که همهی لذت دنیا، داشتن کسیست که دوست داشتن را در روزهای سخت، بهتر بلد است …
از انسانها غمی به دل نگیر؛ زیرا خود نیز غمگین اند؛
با آنکه تنهایند ولی از خود میگریزند زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود
شک دارند؛ پس دوستشان بدار اگر چه دوستت نداشته باشند . . .
مادامی که باد میوزد، باران میبارد، تا طلوع آفتاب خبر از روز میدهد، تا مهتاب هست و شب را به آغوش میکشد، از من نمیروی و در من تمام نخواهی شد. تو هر صبح و شب با من، و در من تکرار میشوی ...
غم تو را همان شب که دل سپردم، به جان خریدم …
در سایهی یک نگاه، گاهی میتوان دمی آسود. در جاری یک صدا، میتوان غرق در بودن بود. در حجم بودنِ عشق، گاهی میتوان هیچ شد. در اوجِ آسمان مهر، میتوان از هزاران قله گذشت. میتوان در هجوم تمام هستها، نیست شد، و در برابر تمام نبودنها، به یک بودن بالید …
از تمام خودم، گونههایم را بیشتر دوست دارم، که طعم بوسههای تو را چشید، و قلبم را، که برای چشمهای تو تپید. باقی عمر من، همه بیهوده بود …
وقتی نگاهی آدمی را به رویا میبرد، و لبخندی به او امید میدهد، وقتی آسمانی از قلبی، و زمینی از آغوشی برای آدمی فراهم میشود، یعنی آفتاب راهی به خانهاش یافته. انسان چه میخواهد جز آسمان و امید و آفتاب و رویا، و زمینی امن برای استواری قدمهایش؟ دیگر غمی نمیماند …
هنوز خورشید لبخند میزند، آسمان در آغوش میگیرد، زمین میرویاند، و درختان شکوفه میزنند. هنوز هم نوزادان متولد میشوند، شمعدانیها گُل میدهند، ماه میتابد، ستاره چشمک میزند، جیرجیرک آواز میخواند، پروانه پرواز میکند، درختان میوه میدهند، چشمهها میجوشند، و امید، هر صبح در زیر پوست سرد زمین، به جریان میافتد. امید زیباست، عشق زیباست، طلوع زیباست، شکفتن زیباست، و زندگی، زندگی با تمام دردهایش، هنوز هم زیباست …
از مرهم یکدیگر،
تا زخمی هم بودن
راهیست که بیمقصد،
با عشق سفر کردیم …
دلم سفری طولانی میخواهد، حتی با مقصدی نامعلوم. دلم آغاز میخواهد، مثل شروع یک عشق، همانقدر خالص، و همانقدر ناب. سفری که جادهای زیبا دارد، دلچسبتر از مقصدیست که معلوم نیست به کجا ختم میشود. فقط باید همسفرت آنی باشد، که با دلت بسیار آشناست …
آرش ( گروه لاله های سرخ )
🙋🏼 سلام دوست عزیزم
🌔 در این روز زیبا
🥰 براتـون یک دنيا لبخنـد
⏰ ولحظاتی سرشاراز آرامش
🐦 آرزو می کنم....
♣ مــحیا ♣
سلام روزتون زیبا
ممنونم بابت پیام های ارزشمندتون که برام فرستاده بودین
امیدوارم بهترینها نصیب شما بزرگوار بشه الهی آمین