عشق یک چیز عتیقه است که با عتیقه فروشی فرق دارد. عشق یک جواهر یا عتیقه گران قیمت است که آدم زندگیش را با آن معنا میکند اما عتیقه فروشی پر از وسایل گران است که حالا از زندگی خالی شده
آینهها آینهها آینهها. عشق یعنی این که آدم خود را در نگاه کسی ببیند. یعنی بی تابی و انتظار، عشق یعنی دیدن و دیده شدن. عشق یعنی دستهای تو ...
عباس معروفی
كلماتى كه از دل برمى آيند
هرگز بيان نمى شوند،
در گلو گير مى كنند
و تنها در چشم ها خوانده مى شوند!
ﭘﺪﺭﻡ ﻣﯽﮔﻔﺖ:
ﺯﻥ ﺑﺎﯾﺪ گیسوان ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺩﺭﺷﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ.
ﻭﻟﯽ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻧﻪ ﻣﻮﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻧﻪ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺩﺭﺷﺖ!
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻮﺩ:
ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺷﺎﯾﺴﺘﻪﯼ ﻣﺮﺩﻫﺎ ﻧﯿﺴﺖ.
ﻣﺮﺩ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺳﺖﻫﺎﯼ ﺯﻣﺨﺖ ﻭ ﮔﻮﻧﻪﻫﺎﯾﯽ ﺁﻓﺘﺎﺏﺳﻮﺧﺘﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ.
ﻭﻟﯽ ﭘﺪﺭﻡ ﺯﯾﺒﺎ ﻭ ﺟﺬﺍﺏ ﺑﻮﺩ، ﺩﺳﺖﻫﺎﯼ ﺯﻣﺨﺖ ﻭ ﮔﻮﻧﻪﻫﺎﯼ ﺁﻓﺘﺎﺏﺳﻮﺧﺘﻪ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺖ!
ﻫﯿﭻﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﺁﻥﻫﺎ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ،
ﭼﻮﻥ ﺫﻫﻨﯿﺘﺸﺎﻥ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺟﻨﺲ ﻣﺨﺎﻟﻒ، ﺑﺎ ﺟﻨﺲ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺯﻧﺪﮔﯿﺸﺎﻥ، ﺩﺭ ﯾﮏ ﺗﻀﺎﺩ ﮐﺎﻣﻞ ﺑﻮﺩ!
ﭼﻮﻥ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﮕﻔﺘﻨﺪ:
ﺯﻥ ﺑﺎﯾﺪ «ﻋﺎﺷﻖ» ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﻣﺮﺩ «ﻻﯾﻖ» ﺍﯾﻦ ﻋﺸﻖ.
ﻋﺸﻖ ﺭﺍ، ﺍﯾﻦ ﻭﺍﺟﺐﺗﺮﯾﻦ ﺭﺍ، ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﮐﺮﺩﻧﺪ!
ﻣﻦ ﺳﺎﻝﻫﺎﯼ ﺳﺎﻝ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺧﺮﺍﻓﻪ ﺟﻨﮕﯿﺪﻡ ﺗﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ:
ﺑﺪﻭﻥ ﻋﺸﻖ، ﻧﻪ ﮔﯿﺴﻮﺍﻥ ﺑﻠﻨﺪﻡ ﺯﯾﺒﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻪ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺩﺭﺷﺘﻢ...
ﻭ ﻧﻪ ﺍﯾﻦﮐﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺯﻣﺨﺖ ﻭ ﭼﻬﺮﻩﺍﯼ ﺁﻓﺘﺎﺏﺳﻮﺧﺘﻪ، ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽﺍﻡ ﺭﺍ ﺗﻀﻤﯿﻦ ﻣﯽﮐﻨﺪ!
ﻭ ﺳﺎﻝﻫﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻼﺷﻢ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻬﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ سرزمینم بیاموزم
دلم مثل کاموای پلیور
گیر کرد گوشۀ زیباییات
تو از من فاصله گرفتی
و زندگی کوتاهتر شد
از تو چیزی به کسی نگفتم
اما تو از من بگو؛
بگو دیوانهای بود
که همهجا، حتی در خواب
مثل سایه دنبالم میآمد.
کسی با سکوتش،
مرا تا بیابان بی انتهای جنون برد
کسی با نگاهش،
مرا تا درندشت دریای خون برد
مرا باز گردان
مرا ای به پایان رسانیده
آغاز گردان ...!
"لوئيز هی" می گويد:
دليل اينكه نمی خنديد،آن نيست كه پير شده ايد، شما پير مي شويد چون نمی خنديد!
خنديدن یک نيايش است
اگر بتوانی بخندی، آموخته ای كه چگونه نيايش كنی.
سرور و شادی، خدای درون فرد است كه از اعماق او برخاسته و متجلی می شود!
خنده موسيقی زندگی است.
هر قدر بيشتر بتوانيم در خود و ديگران شادی بيافزاييم، دنيای بهتری خواهيم داشت
"شكسپير" می گويد:
افرادی كه توانايی لبخند زدن و خنديدن دارند، موجوداتي برتر هستند
یادت نگه دار این فرمول را :
شادی اگر تقسيم شود
دو برابر می شود
غم اگر تقسيم شود
نصف می شود
پس ضرر نمی كنی
از هم اكنون لبخند زدن را تجربه كن، تمرین کن...
حس میکنم آخرین سکانس در انتهای شب رو از روی این شعر نزاز قبانی ساختن:
"اگر سخن میانِ من و تو پایان یافت
و راه های وصال قطع شدند
و جدا و غریبه گشتیم؛
از نو با من آشنا شو."
«گاهی احساس میکردم دنیا براساس عقل و منطق مردانه میگردد که مردها شوهر زنها بشوند و صورتشان را چروکیده کنند، اگر توانستند بچه به دامنشان بیندازند و اگر نتوانستند اشکشان را در بیاورند. زن موجودی است معلول و بیاراده که همه جرئت و شهامتش را میکشند تا بتوانند برتریشان را به اثبات برسانند. مسابقه مهمی بود و مرد باید برنده میشد. امّا نمیدانم آیا خدا اینجور تقدیر کرده بود، یا من بداقبال بودم؟ این چیزها را من هرگز نفهمیدم. زنهای دیگری را میشناختم که یا نشمه میشدند، یا عنکبوت قالی، یا وامانده در پلههای خانه پدری»
عباس معروفی
چنين كه به هم آغشتيم
تو كجا خواهی بود، وقتی كه نباشم...
شمس لنگرودی
موسی مندلسون، پدربزرگ آهنگساز شهیر آلمانی، انسانی زشت بود؛ قدی کوتاه و قوزی بد شکل بر پشت داشت.
روزی موسی در هامبورگ با تاجری آشنا شد که دختری بسیار زیبا بنام فرمتژه داشت. موسی با نا امیدی عاشق فرمتژه شد اما دختر زیبا از او منزجر بود.
موسی قبل از بازگشت به شهرش، آخرین شجاعتش را بکار گرفت، به اتاق فرمتژه رفت تا با او صحبت کند.
دختر واقعا به زیبایی فرشته ها بود ولی ابدا" به موسی نگاه نکرد و قلب موسی از اندوه به درد آمد.
موسی با تلاش زیاد و شرمساری پرسید: آیا میدانید که عقد انسانها در آسمان بسته میشود ؟
دختر هنوز به کف اتاق نگاه میکرد، گفت: بله، عقیده شما چیست؟
موسی جواب داد: معتقدم که خدا در لحظه تولد هر مردی، ازدواج او را با زنی مقرر میکند. وقتی که من به دنیا آمدم، عروسم را به من نشان دادند و گفتند همسر تو گوژپشت خواهد بود!
من گفتم: خدایا گوژپشتی برای یک زن فاجعه است آنرا به من بده و هر چه زیبایی است به او .
فرمتژه سرش را بلند کرد، به او خیره شد و بر خود لرزید ...
فرمتژه سالها همسر وفادار موسی مندلسون بود.
نتیجه اخلاقی : زنها از گوش خر میشوند و مردها از چشم !
یک مرد عرب ثروتمند برای تحصیل به آلمان رفت.
بعد از یک ماه در نامه ای به پدرش نوشت :
پدر برلین شهر قشنگی است و مردم با من مهربان هستند،
اما من خجالتـزده می شوم وقتی که با بنـزکلاس E به دانشگاه میرسم در حالیکه که پروفسور استادم با قطار به دانشگاه میاید.
بعد از مدت کوتاهی اونامه ای از پدرش با یک چک 10 میلیون دلاری دریافت کرد که در آن نوشته بود :
برو برای خودت یه قطار بخــر . نمی خواهم جلوی خارجیها خجالتـزده باشی !!
دل که زنده باشد، هرخانه ای آباد میشود!
خانهی دلت آباد...
آرش ( گروه لاله های سرخ )
🙋🏻♀️ سلام و درود همراه گرامی
💠✨آرزو دارم☕️✨زندگی تون سـرشـار
☕️✨ از سـلامتی و شـادی ☕️✨و مــوفــقــیــت بـــاشــه
Attila ( گروه ادبی آوَش)
ممنونم