خورشید که میتابد، آرامتر میشوم، انگار جوانهی تازهای در دلم میروید، و ستارههای اُمیدم پُرنورتر میشوند. انگار که آسمان با هر طلوع، هزار بار متولد میشود، و کسی به هزاران زبان کشف نشده گوشزد میکند، که شب ماندگار نیست. خورشید که میتابد، نهال سبزی میان باورم میکارم، و به خودم یادآور میشوم که همیشه خورشیدی ورای هر تاریکی، برای طلوعی غافلگیرانه در کمین نشسته. همیشه خورشیدی هست که مشتاق است برای طلوع کردن، و همیشه نوری هست تشنه، برای تابیدن. خورشید که میتابد، دوباره سبز میشوم، چونان بهار که با شکفتن اولین گُل، خاطرات سرد زمستان را با اشتیاق بر زمین میریزد، چونان نوزادی که با تولد، به زندگی سلام میکند. شاید لازم است قدری در سیاهی و تاریکی سر کنیم، تا به نور و به آفتاب و به اُمید برسیم …
دوست داشته شدن خوب است، اما قشنگتر آن است که کسی باشد که بلدت باشد. دلیل غمت را، عمق خندهات را، راه شاد کردنت را، و حتی گاه اذیت کردنت را. آدم بیبلد سرگردان است. میخندد، اما لذت نمیبرد. آدم بیبلد میگرید، اما خالی نمیشود …
از عشق زیباتر، بودن کنار کسی است که تو را نقطه به نقطه بلد است. بلد است زخمهایت را ببوسد، روحت را نوازش کند، آتش درونت را آرام کند، و در اوج غم، آرامش را به تو هدیه دهد. عشق، بلد بودن میخواهد …
وقتی مادر میشی فارغ از همه کارهای دنیا یه آدم دیگه میشی…
گاهی شبا تا صبح بیداری و روزها خسته ای،اما انگاریک قدرت مضاعف داری بعد از نه ماه انتظار و حمل جنین مجبوری به جای خستگی، پر انرژی و پرنشاط باشی،وقتی مادر میشی دیگه نمیتونی به اراده خودت آب بخوری، چرت بعد از ظهر بزنی، مسافرت بری،عشقبازی کنی و حتی مریضی هم دیگه معنی چندانی نداره،و برای همه اینها شاید کسی ازت قدردانی نکنه،خودت هم از هیچ کس توقع نداری بهت بگه خسته نباشی، خدا قوت، دست مریزاد، ایول، دستت درد نکنه،وقتی مادر میشی شاید گاهی دچار خشم و افسردگی و اضطراب بشی و با خودت فکر کنی چرا هیچکسی اینها رو بهت نگفته بود؟
چرا حتی مادرت این همه چالش و ازت مخفی کرده بود و فقط در مورد قسمت خوب داستان باهات حرف زده بود!وقتی مادر میشی! بزرگ میشی، یاد میگیری به خاطر فرزندت غرورت رو زیر پا بذاری و تو بحث های با همسرت کوتاه بیای،یاد میگیری سکوت کنی، صبور باشی،گاهی به دروغ بخندی و بگی همه چیز رو به راهه،میدونم و میدونی که مادر شدن پر از چالشه، مادر شدن یک شغل سخته و تو باید قبل از هر چیزی بپذیری که وارد مرحله ی جدید از زندگیت شدی
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد، و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت. روزی که کمترین سرود بوسه است، و هر انسان، برای هر انسان برادریست. روزی که دیگر درهای خانهها را نمیبندند، قفل افسانهایست، و قلبی عاشق، برای زندگی بس است …
من با کسی بحث نمیکنم!
بعضی وقتا میدونم حق با منه ولی،
آرامشم اولویت داره!
حالا یا طرف مقابلم سکوت منو
به حساب شعور من میگذاره،
یا خودش سطح درکش پایینه و به حساب سادگی من!
در هر دو حالت،
چیزی از من کم نمیشه و
اونی که برده منم!
آغوش تو خانهی من است. تفاوتی ندارد کجای این جهان ایستاده باشم. فرقی نمیکند چقدر دور باشم از تو. در نهایت خیال برگشتن به خانه است، که انسانها را در غربت زنده نگه میدارد …
اگر شبی از زمستان، مسافرى به امید گرماى نگاهت به تو پناه آورد، تنهایش نگذار. دنیا را چه دیدی؟ شاید در گرمترین روزهاى تابستان، به خنکى لبخندش محتاج شوى …
دوست داشتن تو، شبیه آخرین چکهی آبی است که مسافر مانده در بیابان را به آبادی میرساند. شبیه آخرین کبریت یک کوهنورد راه گم کرده در لبهی پرتگاهی دور و سرد. شبیه جُستن کوره راهی در جنگل، و دست انداختن به آخرین تکه تختهای که موجهای سرگردان دریا میآورند. شبیه شعری است در حاشیهی کتابی کهنه، به دست خطی آشنا. دوست داشتن تو، آخرین امید من است …
تک درختم، روئیده در کویر، خسته، اما ایستاده در برابر باد. همنشین ماسههای داغ، همسایهی ستارههای شب، و همدم با سکوت. برگهایم گرچه به یغما رفتهاند در پاییز، اما در یاد توست، ریشهام. روزی دوباره سبز خواهم شد. من به آفتاب مهربان دستهایت، ایمان دارم ...
آرش ( گروه لاله های سرخ )
لینک
آرش ( گروه لاله های سرخ )
🙋🏼 سلام دوست عزیزم
🌔 در این روز زیبا
🥰 براتـون یک دنيا لبخنـد
⏰ ولحظاتی سرشاراز آرامش
🐦 آرزو می کنم....