نیرویی از آن توست
باور نکردنی
و توانایی به کارهایی که تصورشان
هم مشکل است
تنها مانع،
دیوار بلند ذهن توست
پس به ناتوان بودن میندیش
من در کنار تو هستم ،باور کن که می توانی
نیرویی از آنِ توست، باور کن،
که در دل هر انسان، دنیای تازهای نهفته است، همیشه در کمین.
توانایی درون ماست، حتی در روزهایی که سختیها زیادند،
فقط دیوارهای ذهنه که با اندکی امید، میریزه و کنار میرن.
من در کنار توام، همیشه با تو،
باور کن که میتوانی، چون در دل ما همیشه خداست، بگو!
خدایا، ما روی تو حساب کردیم،
که با تو، هیچ چیزی غیر ممکن نیست، همه درهای بسته باز میشه! 🌹✨
يک روز میرسه گل های که گفتی باز نمیشه ، باز میشه
غمی که هرگز گفتی تمام نمیشه، تمام میشه
زمانی که گفتی نمیگذره ، میگذره
زندگی یک راز است
اول شکر
بعد صبر
و در آخر باید باور کرد...
وجود هیچکس "غمها" را از بین نمی برد
اما کمک میکند با وجود غمها محکم بایستیم،
درست مثل چترِ خوب
که باران را متوقف نمیکند،
اما کمک میکند آسوده زیر باران بایستیم...
ابرها به آسمان تكيه ميكنند
درختان به زمين
و" انسانها" به "مهربانی" يكديگر...
گاهی "دلگرمی" کسی
چنان معجزه ميكند كه انگار "خدا" در زمين كنار توست...
و گاهی "نامهربانی" کسی
چنان "ناامیدت" میکند که انگار دنیا به آخر رسیده...
در شب سرد زمستانی
کورهی خورشید هم، چون کورهی گرم چراغ من نمیسوزد.
و بهمانند چراغ من
نه میافروزد چراغی هیچ،
نه فروبسته به یخ ماهی که از بالا میافروزد.
من چراغم را در آمد رفتن همسایهام افروختم در یک شب تاریک.
وشب سرد زمستان بود،
باد می پیچید با کاج،
در میان کومهها خاموش
گم شد او از من جدا زین جادهی باریک.
و هنوزم قصه بر یاد است
وین سخن آویزهی لب:
که میافروزد؟ که میسوزد؟
چه کسی این قصه را در دل میاندوزد؟
در شب سرد زمستانی،
کورهی خورشید هم، چون کورهی گرم چراغ من نمیسوزد.
ای که بوی باران شکفته در هوایت
یاد از آن بهاران که شد خزان به پایت
شد خزان به پایت بهارِ باورِ من
سایهبان مِهرت نمانده بر سر من
جز غمت ندارم به حالِ دل گواهی
ای که نور چشمم در این شب سیاهی
چشم من به راهت همیشه تا بیایی
باغ من، بهارم، بهشتِ من کجایی؟
جان من کجایی، کجایی، که بی تو دل شکستهام؟
سر به زانوی غم نهادم، به گوشهای نشستهام
آتشم به جان و خموشم چو نای مانده از نوا
مانده با نگاهی، به راهی که میرود به ناکجا
من برای تمام
انار هایی که دانه کرده ام ،
برای به آغوش کشیدن تو،
میانِ عطرِ نارنگی ِ دست چینِ
حیاطِ خانه مان ،
برای داشتنت میانِ فالِ حافظ ،
برای بودنت…
بوسیدنت…
دقیقه ها از آذر قرض گرفته ام
ـבختر حاج قاسم
نیرویی از آنِ توست، باور کن،
که در دل هر انسان، دنیای تازهای نهفته است، همیشه در کمین.
توانایی درون ماست، حتی در روزهایی که سختیها زیادند،
فقط دیوارهای ذهنه که با اندکی امید، میریزه و کنار میرن.
من در کنار توام، همیشه با تو،
باور کن که میتوانی، چون در دل ما همیشه خداست، بگو!
خدایا، ما روی تو حساب کردیم،
که با تو، هیچ چیزی غیر ممکن نیست، همه درهای بسته باز میشه! 🌹✨
aliaga