علی سعید

اى كه چشمت بكند كارِ سیانور سلام*باز کن در را شنیدم بی قراری می کنی*س.. بیشتر

علی سعید
۴,۰۲۶ پست
۸۰۲ دنبال‌کننده
۱۲,۹۳۰ امتیاز
مرد
خوشحال
زير ديپلم
آزاد
ايران
سربازی رفته ام
گرایش سیاسی ندارم

تصاویر اخیر

بازنشر کرده است.
از عارفی پرسيدند:
چرا اينقدر ذکر در منابع دينى ما تأکيد شده!
و براى آمرزش گناهان ، وسعت روزى ، صحت و سلامتى ، گشايش در کارها و...
صلوات تجويز کرده اند ، سِرّ و راز اين ذکر چيست؟

فرمود:
اگر به قرآن نگاه کنيد فقط يکجا در قرآن هست که خداوند انسان را هم شأن و هم درجه ى خودش ميکند يعنى از انسان ميخواهد که بيايد کنار او و با هم در يک کارى مشارکت کنند
و آن آيه اینست :
"انّ الله و ملائکته يصلّون علي النبي يا ايها الذين آمنوا صلّوا عليه و سلموا تسليما"

خداوند و ملائکه اش براى پيامبر(ص) صلوات ميفرستند.
شما هم بياييد و همراهى کنيد.

علّت عظمت و بزرگى ذکر صلوات همين است
که انسان را يکباره تا کنار خداوند بالا ميبرد

اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد و آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
مشاهده ۶ دیدگاه ارسالی ...
گــرچه با ناز تـو در هــر غـــزلی مأنوسم
غـــم نا دیـــــدن رویـت بکنـد مــأیـوسم
باید از فاصله ها بین دو دل پُل بزنم
پلی از همـدلی و عشق و تعامُل بـزنم

تک و تنها بـروم تـا وسط جنگل سبز
کلبه ای رو به خــدا بـا پَرِ سنبُل بزنم

روی چشمان در و روی تن پنجـره ها
پــرده ی ململی از جنس تساهُل بزنم

هر زمان باد صبا بگـذرد از پنجـره ها
بــوسه ای روی تـن ناز گِلایـول بـزنم
با عشوه بیا در محـل و محـفل عشاق
زیرا که پذیـــرفته و لایق شده ای تو
  • علی سعید

    ﭼﺸﻤﻢ کــه بــه روی ﺭﺥ ﺯﯾﺒﺎﯼ تو افتاد
    ﺍﺯ ﺟﺬﺑﻪ ﯼ عشق ﺗﻮ ﺷﺪﻡ ﺫﺭﻩ ﯼ ﻧﺎﭼﯿﺰ

فریبایی‌که‌خوردم‌دربهشتت‌گولِ‌شیطان را
تو آن حوّای جذابی که سیب نوبری داری
چو آهوی ِ به دام‌افتاده در بندت گرفتارم
گره از مشکلم بگشا اگر پیغمبری داری
همانروزی‌که بنهادی قدم در باغ فروردین
من از بوی تو فهمیدم تن گل پروری داری
سپیداندام‌‌ِرویایی چه‌چشم محشری داری
به دستان ِ بلورینت شراب و ساغری داری
راز گـل هـا عاقبت کشفـم نشد بانـو عسل
هــرچه زیباتـر بگـردی رمـز و رازت بیشتر
وا نکن لب را که از هـر عابـری دل می برد
در خیـابـان غنچـه هـای نیمـه بازت بیشتر
پس بگیر ازمن عسل بانو نگاهت راکه باز
وسعت ِ زیبــایی ات بی اختیـارم می کند
دائماً بوسیدمت شب ها در آغوش خیال
شیخ اگر فهمیده باشدسنگسارم می کند
غنچه ی سرخِ لبت آتش به‌جانم می زند
چشم مستت از فـریبایی خمارم می کند
از خیالــم می گــریزی تا پریشانت شوم
غیبتت درکوچه هاچشم انتظارم‌می کند
نازنینا رنگِ چشمـت بی قـرارم می کـند
واردِ دنیـــایی از فصــلِ بهـــارم می کند