دل من بند تو بود و دل تو بند چه کس ؟
بند لبخند تو بودوتو به لبخند چه کس ؟
همه ی زندگیم داد زدم عشق منی
سنگدل زندگیت بود به پابند چه کس ؟
تار و پودم همه را بافته بودم با تو
فاش کن هستی تو بود به پیوند چه کس؟
ماه من بودی و تنها قسمم جان تو بود
دل تو بود وفا دار به سوگند چه کس ؟
قهوه ی تلخ مرا یاد تو شیرین میکرد
تو به دنبال که بودی و بگو قند چه کس ؟
بلبل طبع دلم صید دلت بود افسوس
عشوه و نازتو بودَست خوشایند چه کس ؟
دل من سنگ صبور تو شد اما دل تو
همدم و همسفری بود به دلبند چه کس؟
در پی آن میدوید دل که نگاری کجاست
نوبت خوبان گذشت شاهد ما وقت ماست
بر سر آب حیات خیمه زده جان ما
این تن خاکی دوان بهر سرابی چراست
بر در بیگانگان هرزه چرا میرویم
دوست چو همخانه شد خوشتر از اینجا کجاست
با خبران را ز دل نیست سر آب و گل
گو غم دنیی مخور این نه حدیث شماست
عالم جان را خوش است آب و هوا خاکیان
روی بدانجا نهند منزل گل نار ماست
بلبل جان در قفس هیچ نمیزد نفس
بوی گلستان شنید عزم صفیرش کجاست
چون به گلستان رود همدم رضوان شود
مجمع روحانیان منزل عیش و صفاست
هر که به ایشان رسید دید و زبان درکشید
وان که حدیثی شنید غافل از این ماجراست
فاش مکن ای همام راز دل خویش را
محرم این ماجرا سمع دل آشناست
از مستی ما گشت جهان پوچ و بقا هیچ
یا رب، سر ساقی به سلامت، سر ما هیچ
آه از دل پروانه که با نالهی خاموش
خود سوخت و شب را به سحر برد و صدا هیچ
هرچند حبابیم، ولی در دل دریا
با این همه سرمایه که داریم چرا هیچ؟
گفتند که یوسف سر بازار حراج است
ما نیز تهیدست و خریدار تو با هیچ
از موعظهی زاهد و از وحشت دوزخ
انگار نداریم امیدی به خدا هیچ
وقت است که از رستم و سهراب بپرسیم
اینجنگ چه جنگیست که ما هیچ و شما هیچ
یک قطره می ناب چشیدیم و خماریم
این است که من معتقدم یا همه یا هیچ
بعد از سلام ،عرض شود خدمت شما
ما نیز آدمیم بلا نسبت شما
بانوی من ،زیاد مزاحم نمی شوم
یک عمر داده است دلم زحمت شما
باور کنید باز همین چند لحظه پیش
با عشق باز بود سر صحبت شما
اما ،هنوز هم به دلم ، ین دل غریب
سر می زند زنی به قد و قامت شما
انگار سال هاست که کوچیده ای و ما
بر دوش می کشیم غم غربت شما
ما درد خویش را به خدا هم نگفته ایم
تا نشکنیم پیش کسی حرمت شما
من بیش از این مزاحم وقتت نمی شوم
بانو ، خدا زیاد کند عزت شما
خوی بد دارم ملولم تو مرا معذور دار
خوی من کی خوش شود بیروی خوبت ای نگار
بیتو هستم چون زمستان خلق از من در عذاب
با تو هستم چون گلستان خوی من خوی بهار
بیتو بیعقلم ملولم هرچه گویم کژ بود
من خجل از عقل و عقل از نور رویت شرمسار
آب بد را چیست درمان باز در جیحون شدن
خوی بد را چیست درمان بازدیدن روی یار
آب جان محبوس میبینم در این گرداب تن
خاک را بر میکنم تا ره کنم سوی بحار
شربتی داری که پنهانی به نومیدان دهی
تا فغان در ناورد از حسرتش اومیدوار
چشم خود ای دل ز دلبر تا توانی برمگیر
گر ز تو گیرد کناره ور تو را گیرد کنار
♠️ تقدیم به تمام پدران دنیا ♠️
قلمم راست بایست
واژه ها
گوش به فرمان قلم
همگی نظم بگیرید
مودب باشید
صاحب شعر عزیزی است به نام «پدر»
امشب از شعر پرم
کو قلم و دفتر من؟
آنقدر وسوسه دارم بنویسم که نگو
تک و تنها و غریبم
تو کجایی پدر؟
آنقدر حسرت دیدار تو دارم که نگو
بسکه دلتنگ تو ام ،از سر شب تا حالا
آنقدر بوسه به تصویر تو دادم که نگو
جان من حرف بزن
امر بفرما پدرم
آنقدر گوش به فرمان تو هستم که نگو
کوچه پس کوچه ی این شهر پر از تنهاییست
آنقدر بی تو در این شهر غریبم که نگو
پدرای یاد تو آرامش من
امشب از کوچه ی دلتنگی من میگذری؟
جان من زود بیا
بغلم کن پدرم
آنقدر حسرت آغوش تو دارم که نگو
گفته بودی
فرزندم ، عاشق اشعار تو ام
ای به قربان تو فرزند ، بیا دلتنگم
آنقدر شعر برای تو بخوانم که نگو
پدرم
پدر خوبم
به خدا دلتنگم
رو به رویم بنشینی کافیست
همه دنیابه کنار
توکه باشی بابا
دست و دلباز ترین شاعر این شهر منم
روز پدر و روز مرد بر همه پدران عزیز و بزرگوار مبارک
روح همه پدران اسیر خاک ، قرین رحمت الهی
شادی دادخواه
شکر وپاینده ومستدام باشید گرامی
♥ مــحیا ♥
سلام سلامت باشید