عاشقت بودم ودیوانه حسابم کردی
آشنابودم و بیگانه خطابم کردی
نقشه ها بهر وصال توکشیدم اما
چون حبابی ز جفا نقش برآبم کردی
چه بدی از من بدیدی ای یار
که زخود راندی و بیگانه حسابم کردی
حق را بطلب مسجد و میخانه کدام است؟
از باده بگو، شیشه و پیمانه کدام است؟
محراب دل آن جلوهی آغوش فریب است
نشناختهام کعبه و بتخانه کدام است؟
بند از مژه برداشت خیال رخ ساقی
ای ابر ببین، گریهی مستانه کدام است؟
از صحبت صوفیمنشان سوخت دماغم
ای بادهپرستان، ره میخانه کدام است؟
سرتاسر این دشت، پر از جلوهی لیلیست
اما نتوان گفت که جانانه کدام است؟
با هر سر خاری کششی هست، ندانم
کآشوبفزای دل دیوانه کدام است؟
در بزم، حریفان همگی واقف رازند
از یار ندانیم که بیگانه کدام است؟
آن جلوه برد ره به سوای دل ما
با برق مگویید سیهخانه کدام است؟
چون شمع حزین، از مژهات دود برآید
بنمایم اگر گرمی افسانه کدام است؟
شبی در شرشر باران تو را بیدار خواهم کرد
و با زیباترین رویای خود دیدار خواهم کرد
چه دنیایی برایم ساختی با خود، که بعد از این
جهانی را بدون دیدنت انکار خواهم کرد
شبیه خون در رگهای من حکم نفس داری
تو را هر لحظه در قلب خودم تکرار خواهم کرد
برایت هدیه آوردم، دلی با عطر تنهایی
اگر حتی نخواهی باز هم اصرار خواهم کرد
پس از این من به جز مضمون تو چیزی نخواهم داشت
برای عاشقی چشم تو را معیار خواهم کرد
چرا راحت نگویم ماه من، من عاشقت هستم
بگویی هر کجا هر لحظهای اقرار خواهم کرد
چه ظریفانه است خلقت قلب آدمی
به اشاره ای میشکند
به لحنی میسوزد
برای دلی میمیرد
به نگاهی جان میگیرد
و به یادی میتپد
سلام دوستان عزیز و بزرگوارم
عصر شما بخیر و سلامتی باشه
سحر مئیخانه اطرافین گزیردیم مست و بیپروا
کی، گؤردوم اوندا ناگه بیر عجایب صورت زیبا
مۆسلسل زۆلف چینینده، مۆرصّع طؤوق بوینوندا
فیرنگی اطلس اگنینده، باشیندا معجر حمرا
ملک منظر، پری پئیکر، سۆخن گۆستر، وفا پرور
بۆت مهرو، گۆل خوشبو، سؤزو شکّر، گؤزو شهلا
سمن رۆخسار، مۆشکین مو، شلایین قامت دیلجو
سراسر فیتنه و جادو، سراپا شوریش و غوغا
گؤرن ساعتده ذؤقومدن یؽخیلدیم مست و لایعقل
داغیلدی عقل باشیمدان، آلیشدی آتش سئودا
پریشان اولدو احوالیم، تۆکندی صبر و آرامیم
گیریبان چاک ائدیب دوردوم یئریمدن واله و شئیدا
منی گؤرجک بو حالتده او سرو باغ دیلبندی
گلیب یانیمدا اگلشدی الینده ساغر مینا
کرم قؽلدی منه بیر جام، آلیب مردانه نوش ائتدیم
دوروب اوپدوم آیاغیندان، دئدیم ای ثانیی لئیلا
اگر گؤرمک دیلرسن صورت مجنون شئیدانی
اوزاق گزمه، تاماشا قؽل، بودور اول عاشیق رۆسوا
شیکسته خاطیر و محزون، سؤزو آشوفته، دیگرگون
توتوب نقش ره مجنون، گزر وحشی کیمی صحرا
نباتی، حمد قؽل اللهه، مین شۆکر و ثنا ائیله
کی، مجنونون مقاماتین سنه روزی ائدیب مؤلا
بر سر کوی تو ای نقش و نگارم چه کنم؟
اگر از خاطرہ ها دست برآرم چه کنم؟
رفتی و در دل من فاصله ها غوغا شد
و از این فاصله ها درد که دارم چه کنم ؟
من که استاد همین بازی شطرنج شدم
حال چون شاہ در این صفحه ندارم چه کنم؟
من که بی تاب تو و طرح دو چشمان توام
گر سرم را سر کویت نگذارم چه کنم؟
ای قرار همه ی قول و قرارم هر روز
اگر آرام نشود با تو قرارم چه کنم؟
تو همان درد و درمان همان درد منی
به همین بود و نبود تو دچارم چه کنم؟
به قراری که قرار است بیایی به قرارم
اگر این ساعت معکوس شدہ را هم نشمارم چه کنم؟
دل بستم و خندیدی افسونگر دلبندم
دل بستی و جا مانده در یاد تو لبخندم
در دام که افتادی کز چشم تو افتادم؟
در پای که پرپر شد با قلب تو پیوندم؟
رنجیدم و لب بستم، فهمیدی و لب بستی
بیپرسش و بیپاسخ، دل کندی و دل کندم
در بزم همآغوشی، در گور فراموشی
میرقصی و میخندی، میرقصم و میخندم
دور از تو در این دوزخ محبوسم و میسوزم
پرواز نمیخواهم، دیریست که پابندم
شبهای تعبد را با ماه تو میخواهم
این کفر نمیماند، برگرد خداوندم
هر شب گل آغوشی در باغ تو میروید
من گوشهی تنهایی میمیرم و میگندم
سالهاست نگاهم
در پیچ کوچه ای قدیمی
جا مانده
خانه ایی
که میوه های درختانش
هنوزهم شیرین می کند کامم را
عصرانه هایی
با طعم روزهای
بی تکرار ، بی تکرار
و تراسی که بارها
آب پاشی شده گرمایش
تا خنکای هوا
بنشیند بر تنمان
یادش خوش
چمدانی که هر از گاهی
با ذوقی تازه
وسط اتاق باز میکنم
و مزه مزه میکنم
خاطرات را
و هر بار گویی اولین بار است
چتر سفید پستوی چمدان
مرا می برد
تا انتهای خیال
هنوز هم با بی قراری
انتظار می کشم
روزهایی
که خاطراتش را
نفس می کشم
نفسم از دل شب تا به سحر بـوی تو داشت
تن تب کردہ ی من حسرت گیسوی تو داشت
تو نبودی، دل آئینـه مرا باز شـکست
شانه بر روی سرم زمزمه ی مـــوی تو داشـت
پی هر کعـبه برفتم که طوافــی بکنم
هر اذانی که شنیدم قبله ای سوی تو داشت
چشم بر هم زدنی واله و شیــــدای تـو شد
هر پریشان که صلیبی به سر کوی تو داشت
چشم تو میکدہ ای، بر سر من گشـته خراب
وہ چه آوار شــرابی طــاق ابــروی تو داشت
سلام دوستان عزیز و بزرگوارم
عصر تون بخیر و سلامتی
امروز تون پراز گـل
امروز از خدا می خواهم
هرآنچه بهترین
هست برایتان رقم بزند
روزی فراوان
دلی خوش
و شادیهای بی پایان
الهی آمین
بار سنگین غمت کوه و کمر میخواهد
یاور دیگری و یار دگر میخواهد
بلبل بی پر و بالم که یقین می دانم
عشق تو فاخته و شانه بهسر میخواهد
آن درختی که نه بر دارد و نه سایه ز خود
سیلی محکمی از دست تبر میخواهد
چوب اگر خشگ به هرجا بخورد میشکند
درد اگر خواسته ای ترکهء تر میخواهد
اینهمه تلخ که ایام در این فنجان ریخت
خوردنش چند قدح قند و شکر میخواهد
گرچه بر دوش خودم میکشم این بار ولی
من فقط یک نفرم چند نفر میخواهد
بیا
کمی نزدیک تر لطفا
می خواهم آرام در گوشت چیزی بگویم
امشب
روی میز کارم
کنار عطر شب بو ها
برایت جا پهن می کنم
بیا و موهایت را پهن کن روی شعرهایم
تا ستاره باران شوند
دست هایت را ببر زیر چانه ات
وبا چشم های خمار از خواب
برایم بگو هنوز دوستم داری
تا این شعر که از روی چشمهایت نوشته ام
بشود آیه ای برای ایمان آوردن به عشق
غزلم پیشکش جلوه ی چشمان شما
گرچه آورده دلم زیره به کرمان شما
باز هم سینی الهام تعارف کردی
بی سواد است اگر شاعر مهمان شما
اسطخدوس نگاهت که برایم دم شد
من و آرامشم و سایه ی ایوان شما
باغ خشکیده ی طبع و جملاتم چندی ست
باطراوت شده از نم نم باران شما
دست در دست بیا فرق ندارد به چه سو
کوچه باغ دل من یا که خیابان شما
گرچه فرهنگ لغت واژه کم آورده هنوز
منم و دفتر و مضمون فراوان شما
باز هم عشق حرارت زد و تقطیرم کرد
یادگاری شدم از قمصرکاشان شما
به گمانم نگهم دل به کسی بست که نیست
و دلم غرق تمنای کسی هست که نیست
همه ی شهر به دلدادگی ام می خندند
که فلانی شده از چشم کسی مست، که نیست
تو به من گفتی ازین عشق حذر کن ، آری
و تو گفتی که ره عشق تو سخت ست، که نیست
مدتی هست به دلسوزی خود مشغولم
که دلم بند نفس های کسی هست که نیست
زندگی
کوچهی بن بست بدی بوده
ولی
کاش
امروز به آنسوی خیابان برسم
خوشبحال من
اگر
عاقبت راه تویی
خوشبحال من
اگر
با تو به پایان برسم
سلام دوستان عزیزم
شب همگی بخیر و سلامتی باشه
آرش ( گروه لاله های سرخ )
🌉 شبتون بخیر
😌 و سرشار از آرامش آسمونی
شادی دادخواه