هیچکس نمیفهمه از نظر روانی چقدر انرژی از یه آدم گرفته میشه تا خودشو از یه موقعیت تاریک نجات بده....
پس اشکالی نداره اگه مدت زیادی درگیرش بودی و بخاطرش نتونستی به کارای دیگت برسی....
و اگه امروز یا هر روز دیگه ای اینکارو انجام دادی،
به خودت افتخار کن....
«تقریبا از همه چیز به کلی کناره گرفتهام و بیشتر و بیشتر به تنهایی اکتفا کردهام....
خیلی دارکه تو این سن که باید بهترین دوران عمرمونو میگذروندیم، دنبال چند دقیقه ارامش بگردیم؛
فقط چند دقیقه.....
آدمِ اَمن همیشه دغدغه ش اینه بهت آسیبی نرسونه..
تنهایی آدم رو کمطاقت میکنه. دلتنگی از یه آدمِ تنها، موجودی غمگین و بیمنطق میسازه. یه وقتایی بینِ این همه آدمِ غریبه و آشنا، به این محتاجیم که حضورِ کسی رو کنار خودمون حس کنیم. کسی که شنوندهی بهانههای ریز و درشتمون باشه. یه نفر که بشنوه و لبخند بزنه. گوش کنه و به دل نگیره. شنونده باشه و سکوت کنه. یه نفر که تویِ اوجِ بی منطقیمون، صبورترین آدمِ دنیا باشه. خیلی وقتا ما خودمون میدونیم حرفی که میزنیم منطقی نیست، اما یه نفر باید باشه تا تویِ چشمامون نگاه کنه و برای چند لحظه حقی که نداریم رو بهمون بده. کسی چه میدونه، شاید ما اون لحظه فقط تشنهیِ توجهیم، فقط کمی توجه....
تنهایی آدم رو کمطاقت میکنه...
من حرف زدن همیشه برام سخت بوده
همیشه چیدن کلمات کنار هم و به زبون آوردنشون،
برام یه چالشِ بزرگ بوده
واسه همین همیشه نوشتم.....
از غمهام ، از غصه هام ، از شادیهام ، از تنهاییهام...
همیشه نوشتم که سبک شم ، آروم شم
ولی گاهی پیش خودم میگم بسههه چرا باید ذهن آشفته خودتو بیاری اینجا خالی کنی ولی بازم تکرار میکنم .بعدش پشیمون میشم
من کامل نیستم
اشتباهات بزرگیکردم
خیلی جاها زمین خوردم
خیلی جاها آدم امنی نبودم آدمی نبودم که کسی بخواد همکلامم بشه یا احساس دوستی قشنگی داشته باشه کنارم
از آدمایی که زندگیشون این شکلیه فاصله گرفتن قشنگترین کار ممکنه ..
چیزی که این روزها خیلی زیاد دچارش میشم
احساسِ غم ، بلافاصله بعد از یه شادیِ کوچیکه!
اینجوری که دارم میخندم ،
ولی خیلی یهویی هرچی غمه آوار میشه رو دلم
من واقعا خسته شدم.
احتیاج دارم به یه خنده طولانی!
به یه حسِ خوب..
حس خوبی که چند ثانیه بعدش حالو هوام ابری نشه
و غم رو دلم سنگینی نکنه...
من نمیتوانم به تو بفهمانم
نمیتوانم به کسی بفهمانم که در من چه میگذرد، من حتی نمیتوانم آن را برای خودم توضیح دهم.....
بهجا خواهد ماند...
چایمان ته فنجان
كودكىهامان در كوچهها
بغض سنگين شادمانىها در گلویمان
تنهایی روح و جسممان ....
همه چیز در آخرین آدمی خلاصه میشود که در تنگنای شب به یاد میآورید؛
قلب شما آنجاست...
مردم فکر میکنن اوج صمیمیت و نزدیکی خوابیدن با هم دیگست، اما صمیمیت واقعی خیلی فراتر از جسم و فیزیک ماست؛ صمیمیت واقعی راجع به اشتراک گذاشتن عمیق ترین ترس ها، نا امنی ها و آسیب پذیری ها با کسیه که بدون قضاوت شمارو در آغوش میگیره، کسی که به آرومی قلبتو توی دستاش نگه میداره. صمیمیت واقعی وقتیه که تو بتونی عمیق ترین افکارتو، درداتو، گذشتتو، تروماهاتو بهش بگی و بدونی گوش میده و درکت میکنه. وقتیه که تو تیکه های شکسته ی روحتو آشکار میکنی و اون با مهربونی و عشق جوابتو میده. صمیمیت واقعی وقتیه که تو پناهگاه امنتو توی حضور یک نفر پیدا میکنی. جاییه که تو بتونی بدون ترس طرد شدن خود واقعیت باشی. وقتیه که تو بتونی بدون تظاهر جلوی اون بایستی و اون با کلمات جادویی بهت بفهمونه جات کنارش امنه. توی دنیایی که نقاب گذاشتن یه چیز غالبه، صمیمیت واقعی یک الماس کمیابه. صمیمیت واقعی میگه من تورو همونجوری که هستی میبینم و بدون قید و شرط دوستت دارم.پس از کسایی که بهت حس صمیمیت واقعی رو میدن قدر دانی کن. کسایی که توی پستی ها و بلندی های زندگی بهت یاداور میشن که تو تنها نیستی تو این چالش زندگی...
پشت نقاب بزرگسالی همه ما كودكيست
نیازمند عاطفه، گذشت، عشق
و ترسیده از تنهایی....
خودت رو مجبور نکن توی جایی قرار بگیری که بهش تعلق نداری...
فهمیدم که آره، آدم میتونه توی خونه نشسته باشه، شادترین رنگ لباس رو پوشیده باشه و با لبخند چای بخوره و به مرگ فکر کنه...
علي
خاهش سلام صبتم خوش
Nazanin
صبح شما بخیر دوست عزیزم