یکی، گردو به " بهلول " داد و گفتا
پس از خوردن دعایی کن تو بر ما
شکست وخورد و ساکت ماند بهلول
صدایش کرد و سویش خواند بهلول
که گردوها بخوردی نوش جانت
چرا ذکری نیامد بر زبانت ؟
جوابش را بداد اینگونه بهلول
جوابی کوته و معقول ومقبول
اگر گردو به راه حق بدادی
رهایش کن برو، هرجا فتادی
صدایش را شنید حتما خدایت
تو کامل کرده ای حمد و ثنایت
به شرط مزد منما بندگی را
که تا بینی صفای زندگی را
به او بگذار ، رسم سروری را
بداند خواجه، بندہ پروری را
زندگی برای من قشنگه!
خیلی چیزای دیگه توش هست که من دلم میخواد ببینم
میخوام بمونم ببینم ظلم تا چه حد پیش میره!
میخوام بمونم و ببینم آدم تا چه اندازه قوه ی ستم کشیدن داره؟
میخوام بمونم و تموم رنگهای رنگین کمون دروغ رو ببینم،
میخوام بمونم و بنویسم
میخوام مردمو بشناسم
تو خیال میکنی شناختن آدمای خوب و بد خودش کم کیف داره؟
گمون میکنی دیدن طبیعت و لذت بردن از طبیعت تموم شدنیه؟
برات آرزو میکنم یکی رو پیدا کنی که
باعث شه دوباره از ته دل بخندی، غذاتو
با اشتها بخوری و همه چیز برات قشنگتر شه
یکی که باعث شه دوباره دیوونه باشی و شادی
رو زیر پوستت احساس کنی. برات یکی رو آرزو
میکنم که باعث شه با زندگی آشتی کنی...
ـ ــــــ🚏
با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج
حرفۍ بزن ای قلـٰب مرا بردھ به تاراج
ای موۍ پریشان تو دریاۍ خروشان
بگذار مرا غـٰرق کند این شب مواج
یڪ عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم
یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج
ای کشته سوزاندھ بر باد سپردھ
جز عشق نیاموختی از قصه حلاج
یک بار دگر ڪاش به ساحـٰل برسانۍ
صندوقچهاۍ را که رهـٰا گشتھ در امواج🌊 ـ !
علیرضا تهرانی
شب خوش
꧂زهرا ارشدسرای شادی꧁
شبت بهشت پگاه جان



ممنون ازهمراهیت