برای آرزوهای محال خویش میگریم
اگر اشکی نماند، در خیال خویش میگریم
شب دل کندنت میپرسم آیا بازمیگردی؟
جوابت هرچه باشد، بر سوال خویش میگریم
نمیدانم چرا اما به قدری دوستت دارم
که از بیچارگی گاهی به حال خویش میگریم
اگر جنگیده بودم، دست کم حسرت نمیخوردم
ولی من بر شکست بیجدال خویش میگریم
به گردم حلقه میبندند یاران و نمیدانند
که من چون شمع هرشب بر زوال خویش میگریم
نمیگریم برای عمر از کف رفتهام، اما
به حال آرزوهای محال خویش میگریم
ღمهدیارღ
خوشبخت ترین خواهی بود
اگر امروزت را
آنچنان زندگی کنی که گویی
نه فردایی وجود دارد برای دلهره
و نهگذشته ای
برای حسرت...!
لایک به پست زیبای شما
ارادتمند شما
مهدیار
1403/02/08