میگویند قلبت در هر حالی که باشد، چهرهات هم به همان حال در میآید. چه بگویم؟ خودت آشفتگی موهایم را، لبخند پریشانم را، و سرگردانی چشمانم را ببین. حس و حال پرندهای کوچک و نحیف را دارم که از کوچ خسته شده، و دلش اندکی آرامش میخواهد. حالا فرقی ندارد کجا. یک رویا، آسمان، شاید یک آغوش …
گاهی نباید از زندگی چیز زیادی خواست. همین که کسی را در زندگیات دوست داری، همین که در کُنج ذهنت، دلت به داشتن یک رفیق خوب خوش است، همین که هر شب موقع خواب از لابهلای درختان حیاط خانه میتوانی صدای جیرجیرکها را بشنوی، همین که میدانی فردا صبح که از خواب بیدار میشوی کسی تو را با نام مادر یا پدر صدا خواهد کرد، همین که با چشمانت میتوانی عزیزانت را ببینی و در آغوششان بگیری و لمسشان کنی، همین که برای به دنیا آمدن فرزندت انتظار میکشی، همین که میتوانی یک لیوان چای از دستان گرم مادرت بگیری و بنوشی و پای شنیدن خاطرات جوانیاش بنشینی، همهی اینها برای زنده ماندن اُمید در وجودت کافیست. گاهی از زندگی نباید چیز اضافهای خواست. کافیست به داشتههایت اندکی فکر کنی. همین داشتنهای ساده، آرزوی دستنیافتنی خیلی از انسانهای دیگر است …
برای ما انسانها سخت است که درد را فراموش کنیم، اما بسیار سختتر است که خوشیها را به خاطر بیاوریم. ما هیچ زخمی نداریم که یادآور شادیهای ما باشد. ما از آرامش، از روزهای خوب، چیز زیادی نمیآموزیم …
هر صبح چشم میگشایم، در آسمان آبی خیالم پرندهها میرقصند، و ابرها آرزوهای مرا با زیبایی بیحدشان به تصویر میکشند. هر صبح چشم میگشایم، پروانههای خوشبختی روی گُلهای اُمید مینشینند، و شاپرکها گرداگرد جوانههای اشتیاق پرواز میکنند. هر صبح آسمان مرا به آغوش خود میخواند، و آفتاب با پنجههای طلائیاش گونههای مرا مینوازد. من باور دارم که معجزهها در فراسوی باورهای من آمادهاند برای رخ دادن، پس دل میسپارم به شادیهای در راه مانده، و روزهای خوبتر. من این روزها آرامم، از همیشه آرامتر، امیدوارتر …
خدا تنها کسی ست که وقتی همه رفتند میماند
وقتی همه پشت کردند آغوش میگشاید
وقتی همه تنهايت گذاشتند محرمت میشود
وقتی همه تنبیهت کردن او میبخشد
خدا را برایت آرزو ميکنم...
دل کندن یک شبه اتفاق نمیافتد. پشت آن هزار فریاد «دوستت دارم» بدون جواب مانده، هزار خواهش برای دیده شدن، هزار شب که با اندوه به صبح رسیده، هزار مهربانی که نادیده گرفته شده، هزار بخشش که فراموش شده، هزار تلاش برای ساختن، هزار بار تماشای سوختن خود، نه، هیچکس هرگز نمیتواند یک شبه دل بکند، اما میتواند در هزار و یکمین شب، آخرین رشته محبت را برای همیشه پاره کند. برای ابد …
وقتی برای شاد بودن نیاز به بهانه نداشته باشی
آن زمان است که واقعا زندگی میکنی…
بازی زندگی، بازی بومرنگهاست؛
اندیشهها، کردارها و سخنان ما دیر یا زود...
با دقت شگفتآوری به سوی ما باز میگردند.
زمانی که آدمی بتواند بی هیچ دلهره ای آرزو کند
هر آرزویی بی درنگ برآورده خواهد شد .
الهی که به آرزوهای قشنگتون برسید...
Mahan
پستای تو هم قشنگن خدایی
paeiz
سپاس جناب ماهان🙏🏻🌹