از خاموشی
به خاموشی رفتن
راه درازی است
زمانش را هنوز نمیدانم
رنجها زود
پژمرده نمیشوند
اما
گلهای بنفشه
عمر کوتاهی دارند ...
احمدرضا احمدی
گر چه مستیم و خرابیم چو شبهای دگر
باز کن ساقیِ مجلس سر مینای دگر
عماد خراسانی
بالا تر از سیاهی هم رنگ هست
رنگ این روزها....
"پایان شب سیه سپید است" این سطر
دفترچه ي خاطرات ِ موهای من است !
احسان پرسا
هم خستهی بیگانه ، هم آزردهی خویشم..
اخوان ثالث
و شعر
آخرين
شفایِ
اندوه ِ
آدمی ...
سیدعلی صالحی
من شاعرانی را میشناسم که از عشق مینویسند
و نمیدانند
عاشقانی که از آغوش پر خالی اند
در پنهانیترین بغض شان حرفها دارند
حرفهایی که میتوانند شهری را
نه دنیا را با همه قلبهایی که میزند
به لرزه در آورند
قلم و دفترت را جمع کن شاعر
این روز ها
هر جایِ تنهایی را که خواستی رایگان به نامت میزنند
اگر توانستی از ماندنیها بنویس
از با هم بودن ها
ما به روزگاری رسیده ایم که
از حلوا حلوا گفتن هم ، دهانمان شیرین میشود
نیکی فیروزکوهی
وقتي بار عاطفی رابطه به تنهايی روی دوش توست، يعنی مدتهاست رابطه به پايان رسیده و تو بيخودی درگير ماندهای.
انگار از يك سراشيبی تند با كلی ذوق بالا بروی و وقتی نفست گرفت، تازه بفهمی به هيچ جای مشخصی نرسيدهای.
آن وقت نفرت و خستگی را جايی ميان قفسهی سينه و شكم احساس میکنی. چيزی شبيه به يك دلبهم خوردگی.
دلت میخواهد راهِ رفته را بازگردی كه لااقل در ناكجاآباد گم و گور نشوی.
يكی از سختترين قسمتهای هر ماجرای احساسی همين فاجعهی افتادن بار عاطفی روی دوش يك نفر است.
يا بايد كوله پشتی نفر مقابل هم پر باشد و يا به كل بیخيالِ ماجرا شد و بدون سرزنش، پايان را پذيرفت.
سخت است، اما سختترش زمانیست كه میبینی بخاطر هيچ، مدت ها خودت را از خيلی چيزها محروم كردهای.
از ديدن مهربانی و لذت همنشينی با ديگران محروم شدهای.
از لحظههای شاعرانهای كه هر كدام خاطرهای میساختند، دور ماندهای.
و چيزی بدتر از سرخوردگی نيست.
كه نتيجهاش هم میشود، يك دلمردگی تهوعآور غم انگيز.
حواست باشد مبادا انرژی عشق را برای رابطهای كه تمام شده، هدر بدهی.
شیما سبحانی
بر دیدهام مخواب که گوریست جای چشم
در آن نگاههای مرا خاک کردهاند
هر گه که طرح عشق کشیدم به گونهای
با زهر کینه طرح مرا پاک کردهاند
نصرت رحمانی
یک جای دوست داشتنمان ایراد دارد که شش ماهه فارغ میشویم!
یک جای بودنمان کال است که تمام قد نیستیم!
یک جای رفتنمان قرص نیست که برمیگردیم!
یک جای حرف ها
بوسه ها
دست ها
می لنگد
که سرد میشویم
که از دهان می افتیم!
ما نوزادی نارسیم
با بند نافی پیچیده به دور احساس
که عشق را از لوله می مکیم،
از پشت این دنیای شیشه ای
چشم زمان در انتظار معجزه ای
خیره مانده به ما . . .
پریسا زابلی پور
دنیا پر از آدمهایی شده که در حسرتِ ناممکن ها از درکِ بویِ خوشِ گندم افتاده اند
از غرور به آینه رسیده اند
از آینه به آفرینشی هزار باره
آدمهایی که احساسِ ما را عریان میکنند تا بر تنِ فرسوده ی زندگی بهشتی خیالی بپوشانند
آدمهایی که با حیرت نگاهمان میکنند
انگار اولین بار است کسی به جهنم میرود
انگشتهایی که شقیقه هامان را نشانه میگیرند
ما دیوانههایی بی نیاز از شلیک
شبحی را میمانیم که در چشم آنها دیری ست مرده است
فردا روزی فراموش خواهیم کرد
آدمهایی را که بی رحمانه بزرگوارند
آنهایی که زمین را برایِ خاکی بودنش دوست دارند
آسمان را برای آبی بودنش
آنهایی که مرزها را محترم دارند
حتی اگر آن طرفش ایستاده باشند
آدمهایی که در نگاهشان رنگ جاریست
در قلبشان عشق
آنهایی که با انگشت، شقیقه ی کسی را نشانه نمیگیرند که مثلِ خودشان نیست
کسانی که رهایی را شب به شب خواب میبینند
نيكى فيروزكوهی
حقیقت این است که هر انسانی تو را خواهد رنجاند.
فقط باید آنهایی را پیدا کنی که ارزش این را داشته باشند که بخاطرشان، رنج بکشی.
باب مارلی
ـــ بیآرزو چه میکنی ای دوست؟
ـــ به ملال،
در خود به ملال
با یکی مُرده سخن میگویم.
شب خامُش اِستاده هوا
وز آخرین هیاهویِ پرندهگانِ کوچ
دیرگاهها میگذرد.
اشکِ بیبهانهام آیا
تلخهیِ این تالاب نیست؟
احمد شاملو
بزرگترین نبردهای روح ما سر و صدایی ندارند و فقط در گوشهای از دل اتفاق میافتند.
دیمون زاهاریادس
و
نوبت خود را
انتظار میكشيم
بیهيچ خندهئی...
احمد شاملو
رَها
جناب سکوت روزتون مبارک
سکــــــــــــــــــــــــــــوت
جناب سکوت روزتون مبارک



سلام
ممنون رها خانم
ممنون از محبتتون