گاهی باید سفر کرد، از این همه تکرار. گاهی باید عبور کرد، از کنار درختان ایستاده، از کنار کوههای بیهدف. گاهی باید گذشت، از کنار آدمهایی که از یک جا ماندن و تکرار خستهاند. گاهی آنقدر تکرار روزها دلت را میزند، که بیهوا بار و بندیل میبندی، و خودت را به دستان نوازشگر جاده میسپاری. گاهی آدم محتاج میشود به حواسپرتی، به تماشای خطوط ممتدی که پشت عبور جادهها جا میمانند، و به تو یادآور میشوند که دلتنگیها تمام خواهند شد. گاهی باید تنها سفر کرد، که هیچ چیز به اندازهی یک سکوت طولانی، حال آدم را خوب نمیکند …
میخواهم ترانهای باشم، که به گوش تو زیباست. بهانهای باشم، که در صبح تو پیداست، یا خاطرهای شیرین، که با عطر و بوی تو آشناست. میخواهم بگریزم به روزهای خوب، به گذشتهها، دوردستها …
سلام،سپاس جناب آرش🙏🌹
یک روز زیبا یک لبخند از ته دل
یک خدای همیشه همراه
با هزار آرزوی زیباتقدیم لحظه هاتون
🍁✨🙋🏻♀️ سلام 💫 🍂 زندگی تون پراز آرامش و سعادت... 💐 😍
یقین دارم که در پاییز دعای ما بیاثر نمیماند. آنگاه که چشمان غمگینت همقدم باران میبارد، و حال دلت با هوای ابری آسمان درهم میآمیزد، یقین دارم که دعای من و تو آخر، این زندگی را در آغوش میگیرد، و اگر بهتر از آنی نشد که باید، ویرانهی این دلهای بیپناه را کاشانهای میشود …
کلبهی کوچک و دنجی داشتیم در این پاییز، در دل جنگلی سبز و آرام. فقط صدای گنجشکها بود و سارها، و بیخبر بودیم از تاریکیها و سردیها. با کسانی که دوست داشتیم هر غروب مینشستیم روی ایوان، و وداع خورشید و رجعت ماه را در نهایت آرامش و شکوه تماشا میکردیم. هوا سرد میشد، و کنار شومینه قهوه میخوردیم و کتاب میخواندیم و حرفهای خوب میزدیم. از رنج و اندوه و ظلم تصوری نداشتیم، و انگار ساکن اصیلترین و سبزترین کوچههای بهشت بودیم و حال دلمان خوب بود. باد سرد پاییز میوزید و آغوش مهربانی داشتیم برای پناه گرفتن، یا برگهای خشک و نارنجی میریخت و شور و اشتیاق عجیبی داشتیم برای قدم زدن، و جهانمان پُر بود از درختهای سبز و آسمان پُر بود از پرندههای آوازخوان و ستارههای درخشان. زیر سقف چوبی و آرام کلبه، با صدای جیرجیرکها میخوابیدیم و با تلنگر نرم آفتاب پشت پنجره بیدار میشدیم. برف مینشست پشت شیشهها و دانه میریختیم برای گنجشکها و گرم بودیم میان دیوارها و خوشی میکردیم. همه چیز شبیه به یک خیالبافی زیبا و شگفتانگیز بود، اما رویا نبود، حقیقت داشت …
گاهی فقط یک حاشیهی امن و آرام میخواهی. به دور از تمام دوست داشتنها، به دور از تمام دلتنگیها، به دور از تمام خواستنها، نخواستنها. تو باشی، یک فنجان چای داغ، و یک موسیقی ملایم. چشمانت را ببندی، لم بدهی وسط یک بیخیالی مطلق، و تا چشم کار میکند، عین خیالت نباشد ...
آرام باش. آرام باش و به قلبت بگو قوی باش. بگو قویتر باش قلب من. کدام روز را دیدهای که شب نشود؟ کدام شب را دیدهای که سپیدی صبح را در آغوش نگیرد؟ هیچ چیز تا ابد ماندنی نیست. برای لبخندت بجنگ. برای لبخند عزیزانت بجنگ. با غمهایت ادامه بده، اما با هیچ غمی مجادله نکن. بگذار جهان با همه تاریکیاش، نور چشمهای تو را جستجو کند. بگذار لبخندت همان باریکهی نوری باشد که دم صبح، روی گونهی کسانی که دوستشان داری میافتد. امید باش در جهان خویش، و یادت نرود که اگرچه سخت، اما میگذرد …
هر چه سالم تر باشی، افراد ناسالم بیشتری ازت فاصله میگیرن؛ چون سالم بودن یعنی چی؟ یعنی من مرزها و استاندارد های خودم رو دارم؛ خودم رومیشناسم؛ پس وقتی سالم هستی؛ ارتباط برقرار کردن سخت میشه؛ چون خیلیها؛ بهتره بگم 90درصدمردم در مسیرهای ناسالم هستن؛
آرش ( گروه لاله های سرخ )
لینک
شهرام ایران منش
با سلام و عرض احترام . در سالروز تولدتون بهترین هارو براتون آرزومندم . تبریک عرض میکنم...