خسرو
۲۳۳ پست
۳۶۵ دنبال‌کننده
۱۴,۶۴۹ امتیاز

تصاویر اخیر

و ۱ کاربر دیگر بازنشر کرده‌اند.
...

آه
ای محبوبم
دلم مثل آینه ایست
که غبار بر سرش کرده اند
و دستی برای
نوازش صورتش
نیست....
آنقدر غم آلودم
که حتی اگر تو باچشمان
خورشیدی ات
روبریم لبخند بزنی
من کویر لوت را
در چشمانم
نقاشی میکنم

...
دیدگاه غیرفعال شده است.
بازنشر کرده است.
---

صدای خنده‌ات می‌بارد
بر گل‌های بهار...
و گل‌های باغچه‌ی خانه‌ام
با هر موج صدایت
می‌رقصند...

پروانه‌ها
پایکوبی می‌کنند
گردِ گل‌هایی که
از خنده‌هایت جان گرفته‌اند...

حتی زنبورهای کارگر
از خواب بیدار می‌شوند
و دوباره دلشان
کار می‌خواهد...

کاش می‌شد
خنده‌هایت را قاب گرفت
و آویخت به سقف آسمان—
تا جهان
با سمفونیِ آن
به رقص درآید...

---
دیدگاه غیرفعال شده است.
بازنشر کرده است.
چنان
در نگاهت غرق شده ام
که تایتانیک در
دریا.....
دیدگاه غیرفعال شده است.
بازنشر کرده است.
---

🌘

خورشید هم
اگر نگاه تو را داشت،
می‌نشستم برابرش
تا ذلیخای چشمانم
از شور آن نگاه
تاریکی را در آغوش بکشد،
که تو،
آخرین تصویری باشی
که در ذهنم
تا همیشه
زنده بماند...

---
دیدگاه غیرفعال شده است.
بازنشر کرده است.
---

شک ندارم...
اگر صندلی بودم
در گوشه‌ی دنجی از پارک،
جایی که تو
هر وقت دلتنگ می‌شدی
می‌آمدی
لم می‌دادی بر زانوانم،
گیسوانت را
روی شانه‌هایم پهن میکردی
و دستانت
مثل شالِ گرمی
از دو طرف
بر شانه‌هایم می‌افتاد...

حتماً تابلویی می‌زدم کنار خودم
و می‌نوشتم:

«این صندلی، مخاطب دارد!»
از تنهایی‌اش
ذوق‌زده نشوید...

---
مشاهده ۵ دیدگاه ارسالی ...
دیدگاه غیرفعال شده است.
و ۱ کاربر دیگر بازنشر کرده‌اند.
ای‌کاش‌ها،
بذرهایی‌اند که
سال‌ها بعد،
از زیر خاکستر دلتنگی
گل می‌دهند...

عطرشان،
دل‌های خاموش را روشن می‌کند،
و چشم‌ها را بارانی...

اما امروز،
تنها آرزوهایی‌اند
که با انگشتانت
روی ابرها می‌نویسی،
به امید آنکه
باران شوند
و ببارند
بر خاک تشنه زندگی...

---
دیدگاه غیرفعال شده است.
و ۱ کاربر دیگر بازنشر کرده‌اند.
دارند
انتقام میگیرند
ازمن
دقایقی که
روزی
فراموش شان
کرده بودم....
دیدگاه غیرفعال شده است.
و ۱ کاربر دیگر بازنشر کرده‌اند.
خاطرم پر شده
از پروانه هایی که
با نگاه تو
پرهایشان رنگ شده....
و قلبشان
به مهربانی قلب توست..
پروازشان
نسیمی با
با عطر بوسه های تو را
میوزد....
و در چشمانشان
لبخند تو
موج میزند...

خاطرت
شمعی است
که پروانه هایش
شعر عشق را
از لبهای
تو می چینند....
دیدگاه غیرفعال شده است.
و ۱ کاربر دیگر بازنشر کرده‌اند.
---

روزی هزار بار
عاشق نگاهت می‌شوم...

اما هیچ‌کدام،
مثل آن نگاهِ اول—
وقتی هنوز مرا نمی‌شناختی،
و برگشتی نگاهم کردی،

و لبخندت،
از نگاهت
بر روی لب‌هایت چکید—

مرا عاشق نمی‌کند...

---
دیدگاه غیرفعال شده است.
بازنشر کرده است.
---

تو
روز را زیبا می‌کنی
وقتی چشم‌هایت
طلوع می‌کنند...

و شب را
دل‌انگیزتر از افسانه‌ها،
وقتی لبخندت
ماه را می‌نشاند
بر لب‌هایت،
تا گیسوان مهتاب را
آهسته شانه بزند...

و من
با انگشتانم
تابی بسازم از تارهایش
و آرام آرام
در نوسان گیسوانت
تا سحر
خواب را
فراموش کنم...

و با لبهایت
افسانه ای بسازیم
برای آیندگان
تا زیر نور مهتاب
برای هم تعریف کنند
و قند در دلشان
بشکنند....

---
دیدگاه غیرفعال شده است.
بازنشر کرده است.
---

تو را که صدا می‌زنم،
دلم از نو
الفبا یاد می‌گیرد...

"الف"ِ آرامشت
"ب"ی‌تابی‌ام را خاموش می‌کند
و "ت"ـو
تمام جمله‌ام می‌شوی…

---
دیدگاه غیرفعال شده است.
بازنشر کرده است.
---

دوست داشتن،
تعریف ندارد...

باید از لب‌هایم بفهمی—
وقتی هنوز طعم نامِ تو
در جانشان مانده است.

باید از چشمانم بپرسی—
وقتی چون کودکی بی‌قرار
در پی چادرِ گمشده‌ی مادر
پرسه می‌زنند...

باید به رؤیاهایم سر بزنی—
وقتی سر بر زانویت گذاشته‌ام
و در آغوشت
جهانی را خواب می‌بینم...

و اگر تردید داشتی،
از لبخندهای نیمه‌شبم بپرس—
که بی‌دلیل نمی‌آیند...

---
دیدگاه غیرفعال شده است.
بازنشر کرده است.
---

این روزها،
آن‌قدر دلتنگی دارم
که مانده‌ام
کدام‌شان را دلداری بدهم...

شبیه کسی شده‌ام
که زلزله، شهرش را ویران کرده،
و نمی‌داند
دنبال کدام آشنایش بگردد...

همین‌قدر سردرگم...
همین‌قدر بی‌قرار...

---
دیدگاه غیرفعال شده است.
بازنشر کرده است.
---

دلم تنگ است...
مثل کودکی که
خوابش می‌آید
و بهانه می‌گیرد...

کاش می‌شد
بغلش کنم،
و در گوشش
لالایی بخوانم...

از همان‌ها که
مادرم می‌گفت...
و من یادم می‌رفت
گرسنه‌ام!

و در خواب،
با دهانی لبخند‌زده،
یک شکم سیر
غذا می‌خوردم...

---
دیدگاه غیرفعال شده است.
بازنشر کرده است.
---

✍️
انگار
تمام شیرینی‌های جهان
زبان درآورده‌اند...
و از من
تشکر می‌کنند،

هر بار
که تو را می‌بوسم،
و تو
با آن لبخندِ ناز
آرام می‌گویی:

مرسی...

---
دیدگاه غیرفعال شده است.