در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلن به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یک قطره ی آبم که در اندیشه ی دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
این کوزه ترک خورد ! چه جای نگرانی است
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم
خاموش مکن آتش افروخته ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
دقیقا نمیدونم کجایِ یک رابطه باید دل رو به دریا زد. نمیدونم مناسبترین حرف، مناسبترین حرکت کی باید باشه
ولی میدونم، جلوی اتفاق رو نباید گرفت. گاهی هم بهتره اتفاق رو جلو بیندازی. مثلاً وقت رفتنت که میشه، یکباره برگردی بگی دلم نمیخواد برم. وقت رفتنش که میشه دستش رو بگیری بگی دلم نمیخواد بری
وقتی یکی بهت میگه پیشم بمون، درنگ نکن... پیشش بمون... وقتی دلت میخواد پیشش بمونی، غرور نداشته باش، دستهات رو حلقه کن دورش بگو دوستت دارم،دلم میخواد پیشت بمونم!
بگذار اتفاقِ دوست داشتن هر چه زودتر بیفته... شاید نسلِ ما وقتِ زیادی برای عشق ورزیدن نداشته باشه...
قدر اونایی رو که بخاطرتون صبر میکنن رو بدونین. اونایی که برای دیدنتون، برای حرف زدن باهاتون و برای داشتنتون، تلاش میکنن و دست و پا میزنن. باور کنید خیلی کم پیش میاد کسی شمارو با همه نقصهاتون بپذیره و دوست داشته باشه، کم پیش میاد کسی نبودن شمارو به بودن یکی دیگه ترجیح بده، کم پیش میاد کسی اونقدر دوستون داشته باشه که هر لحظه زندگیش نگرانتون باشه و شمارو با هیچکس عوض نکنه.
یه روزی همه چیز از بین میره
من ، تو ، عکس ها ، حرف ها
کارها ، قول ها ، قرارها
و تنها چیزی که میمونه خاطره ست
ما نمیمونیم اما خاطره مون میمونه
از خودمون خاطره خوب بجا بذاریم ...
کوک کرده ام
چشمانم را
به ساعت آمدنت؛
نمی آیی،
نمی آیی و خواب می مانم!
خسته از تمام شب هایی
که از درد دوری ات
بی خواب می مانند؛
تمام قصه هایت را
وداع می گویم.
تک تک لحظه هایی را
که از حسرت حضورت سرشارند
تیر باران می کنم
و در بی کسی های خودم
با خیالی آسوده
غلت می زنم...!
«کلبه ی آرامش» نگار
ممنووووونم از حضورتون عالی مثل همیشه
امیر بیصدا
بزرگوارید