می ترسم
بگویم
"دوستت دارم"
بی تردید؛
شراب که از سبو
سرازیر شود
اندکی از آن کاسته میشود!
نزار_قبانی
نور بودم در روز ،
سایه بودم در شب .
خود هستی بودم ،
چرخ و چرخیدن خود با هستی
حذر از دیدن خود در هستی .
حلقه افتاد پس از طرح سوال .
ابدی شد قصه هجر و وصال .
آدمی مانده و آیا و محال .
"بیكرانه ست دریا
كوچیكه قایق من
های
های
تو كجایی نازی
عشق بی عاشق من .
سردمه!
مثل یک قایق یخ كرده روی دریاچه یخ ،
یخ كردم
عین آغاز زمین... "
حسین_پناهی
عشق دورم .. !!
من از همین جا جاے خالے ڪه
تُ نیستے از فرسنگها فاصله
تُ را تصور مے ڪنم، من نفس را ،
تُ را، بوسه را، آغوش را
بے قرارے هایت، دلتنگے هایت را
بے حضورت حس مے ڪنم ..
گرچه نیستے در دیده ،بر دل بسیارے هنوز ...
خوشبختی از بودن میاد نه از داشتن؛
از تقدیر و قدردانی بابت هرآنچه که الان داری،
نه عجله برای به دست آوردن چیزایی که نداری.
گاهی اوقات نداشتن بعضی از چیزها میتونه
ریشه خوشبختی ما باشه،
چون همین چیزها هستن که باعث میشن
دیگران تکمیل کنندهای برای ما باشن.
اگه ما کامل بودیم و همهچیز داشتیم چطور
میتونستیم باهم ارتباط برقرار کنیم؟!
آلخاندرو گیلرمو
تو را می جویم فراتر از انتظار
فراتر از خودِ خویشتنم
و آنچنان دوستت دارم
که نمی دانم
کدامیک از ما غایب است ...
حواست باشد!
شهریور که بیاید
بهانه ها رنگ پاییز میگیرند
هوای آمدن ها
عطر دوست داشتن ها....
شمعدانی ها بی بهانه میرویَند
پیچک ها
در علاقه ی باران و آسمان
میرقصند
و نسیمی از سر خیال
گلبرگهای خسته را
خواهد بوسید....
شهریور که بیاید
پاییز در یک قدمی ست!
و دل
سرشار میشود
از انارهایی نورس
که بی بهانه
تَرَک برمی دارند
از عبور شهریوری بی تاب......
به «صد دفتر» نمی گنجد غم شبهای تار ما
چه فرمایی ڪه با یادت شب و روز این چنینم من..!!!
هربار که نگاهت میکنم
جملهای آشنا به ذهنم خطور میکند:
در اين سرزمين،
چيزی هست كه ارزش زندگی كردن دارد...
من شبها
تا دم صبح
با ماه حرف میزنم
او به من از خورشید میگوید ؛
و من به او از تو میگویم.....
سپیده که میزند
ماه در خورشید
محو میشود..
و من درتو حل میشوم
گاهی خودت را
مثل یک کتاب ورق بزن ؛
انتهای بعضی فکرهایت نقطه بگذار که بدانی باید همان جا تمامش کنی ...
بین بعضی حرفهایت ، ویرگول ، بگذار که بدانی باید با کمی تامل بیانشان کنی ...
پس از بعضی از رفتارهایت هم !!علامت تعجب!! که از تو این حرکت درست است !!
و آخر برخی عادت هایت نیز علامت سوال بگذار؟؟
تا فرصت ویرایش هست خودت را هر چند شب یکبار ورق بزن حتی بعضی از عقایدت را حذف کن
اما بعضی را پر رنگ ....
خودت را ویرایش کن تا دست سنگین
روزگار ویرایش نکند زندگیت را ...
چقدر درک شدن دلنشینه
اینکه کسی باشه که بفهمه بی حوصلهگیات از دلتنگیه،
از خستگی، و به جای ناراحتی و اخم کردن،
حرفهاتو به دل نگیره وبا محبت آرومت کنه.
خوبه کسی باشه که بپذیردت وکنارت باشه،
با همهی بدی و بی حوصلگی ها و غر زدنات
یادش نره که تو همون خوبِ همیشگی هستی
که فقط کمی خسته شده ...
من ٺورا با عشـق میخواهم !
فقط این را بدان ؛
ڪَر به جز من دل سپردی ؛
لطف ڪن با من نمان ...!
آن چنان جای گرفتی تو
به چشم و دل من
که به خوبان دو عالم نظری نیست مرا
عشق را حالیعجیبنمیدانم؛
عشق را تپیدنهای بیقرارانه نمیدانم،
عشق را منهمان حالیمیدانم که در
هوشیارترینحالت، یکنفر را درست
همانگونه کههست با همانضعف ها و
همان بد قلقلیهایش عاشقانهدوست بداریم،
عشق را همانتعهد صادقانهمیدانم
که رویاجبار و وابستگینیست؛
بلکه از روی قلبیعاشق است..
بودنٺ بودن جان
اسٺ خودٺ میدانی
نفس و ٺاب و ٺوان
اسٺ خودٺ میدانی...
مالڪ قلب من و
مالڪ احساس منی
عشـق ٺو عشـق نهان
اسٺ خودٺ میدانی...
SePeHr
Like
آرزو