گـرچه ازجنس گـلی, ازخودِ گـل نازتری
بین صـد گـونه ی گل از همه طنازتری
به خدایی که مـرا ساده گـرفتارت کـرد
از غم و سیل و بـلا, خـانه برانـدازتـری...
آنچه دل بـرد از دلـم رنگ چشـمـان تـو بود
آنچه خون کـرده به دل تیزی مژگان تـو بود
در بنـد و در دام تـوام, ﺑـﺎ عـﺸـقت آﺯﺍﺭﻡ مکـن ...
آمـدی بـاتـاب گـیسو تـاکـه بی تـابـم کـنی
زلـف را یـک سـو زنـی و غـرق رویـایـم کـنی
شدم جادوی چشمانت ، که سِحر مبهمی دارد
شدم دیوانه ی عشقت ، جنون هم عالمی دارد
وقتی تو را می بینم٬
همه ی کلمات انگار از ذهنم محو می شوند!
زبانم بند می آید٬دست هایم یخ می زنند و من منجمد می شوم...
این آتشی که بپاکرده ای در اعماق وجودم هر لحظه شعله ورتر میشود ....
کجایی تا بریزی می ناب لبانت را درلبم تا بنوشم از جام شراب توکه تنها دوای دل بیقرار من است
سرچشمه ی شعرهایم فیروزه چشمان توست....
به هر سو که می نگرم ذهنم درتسخیر توست...
تو دنیای بی کسیم
تو شدی همه کسم
دلم میخواد چشکاتو بغل کنم
غم و خستگی هاتو بغل کنم
صداتو بغل کنم
ولی از این همه خواستن
فقط دوری و دلتنگی نصیبم میشه...
تو را نشد
میروم خود را فراموش کنم...
عشق بی حدم بـه او, ممنوعه ی ممنوعه است
رنـگ چشـم آبیـش بـر عشق دل, افزوده است
بــا طـلـای گـیـسـوانـش بــرده دل را از دلــم
میخواهمت برای تمام شب های
باقیمانده از عمرم....
آرش
🌺👍👍👍