علیرضا

بخوانید و بگذرید از مردی نشسته در مسیر باد و منتظر برای هیچ ... بیشتر

علیرضا
کاربر VIP
۸,۸۹۴ پست
۱۷۹ دنبال‌کننده
۵۶,۷۶۹ امتیاز
مرد
۱۳۹۸/۰۱/۱۵

تصاویر اخیر

بازنشر کرده است.
لینک
هرچه دل تنگت میخواهد بگو..
مشاهده ۴ دیدگاه ارسالی ...
من و بدون تو تصور کن...
مثل ماهی بی‌دریا
مثل پرنده‌ای بی‌پرواز
مثل آتیشی که نمی‌سوزونه
مثل شعری بی‌احساس...

نیایش عاشقانه با خدا
خدایا...
می‌دانم که معشوقی،
که بی‌صدا دوست می‌داری،
که بی‌منت می‌بخشی،
که بی‌آن‌که حتی صدایت کنم،
درون دلم خانه داری...
خدایا...
من دوستت دارم،
نه فقط وقتی گرهی باز می‌کنی،
یا دعایی را اجابت می‌کنی،
بلکه وقتی فقط هستی...
همین‌طور ساکت،
اما همیشه...
همیشه با من.
چه کسی گفته که عشق، فقط زمینی‌ست؟
که معشوق، فقط باید انسان باشد؟
من عاشق توام،
بی‌آن‌که دیده باشمت،
بی‌آن‌که شنیده باشمت،
اما چه بسیار دیده‌ام حضورت را
در تپش قلبم،
در هوای آرام یک غروب،
در قطره اشکی که بی‌دلیل آمد و سبک شدم...
خدایا،
من نمی‌خواهم از تو چیزی...
فقط بگذار بمانم در دلَت،
در نگاهت،
در آغوشی که تمام دنیا را برایم بی‌نیاز می‌کند.


علیرضا#
خدایا...
نه برای خواستن،
نه برای گفتن،
فقط آمده‌ام تا باشم...
کنار تو،
در پناه تو،
در آغوشی که هیچ‌گاه بسته نمی‌شود.
خدایا،
می‌دانم که می‌دانی،
چه بی‌صدا شکسته‌ام،
چه بی‌کسی‌ها کشیده‌ام،
چه لبخندهایی زده‌ام،
فقط برای این‌که کسی نفهمد،
جز تو.
خدایا...
دلم کمی تو را می‌خواهد،
نه از روی نیاز،
بلکه از روی عشق...
از روی دلتنگی...
از روی اشتیاق یک دل خسته،
به آغوشی که همیشه آرام است...
نگاهم کن،
همین‌قدر کافی‌ست...
که بدانی هنوز دلم با توست
و تو، همیشه با منی.
توصیف زیبایی تو را
در شعر های بی معنی ام
معنا میکنم...
عبادتگاه چشمانش سراپا کافرم کرده
ردیف ناز مژگانش اسیر ساغرم کرده....
لب‌هایت را که بوسیدم
کوچه‌های آشتی
از عطر آغوشت سرشار شدند
و عشق،
مثل باران بهاری
از چشمانم چکید...
مشاهده ۳ دیدگاه ارسالی ...
قلبِ من آرام تر
او همین حوالیست
مبادا با تپشهای پر سروصدایت
سکوتش را برهم بزنی
می دانم
درگیرِ مرتب کردن گل واژه های عاشقیست
ومن بی تابِ شنیدنش....
بی حضور تو تمام لحظه ها طوفانی است
چشم من بارانی و قلبم پُر از ویرانی است
آغوش تو،
سرزمینی‌ست مقدس
که با دلی شکسته
زائر می‌شوم هر بار
و تنها شفایم،
لبخندی‌ست
که از عمق نگاهت طلوع کند.
می سرایم غزلی تا که دلت را بخرم
تا نگاهی ز دو چشمان تو جانا بخرم
تا بچینم به غزل خوشهٔ انگور ز لبت
ز شراب لب تو مستی دنیا بخرم
در من شعری است
که واژه به واژه‌اش تویی
آغوشی است
که جز برای تو باز نشده
و دلی…
که هنوز با "دوستت دارم"‌های نگفته‌اش
زنده‌ست…
این لحظه ها بهانه ندارم به غیر تو
رویای نوبرانه ندارم به غیر تو
پرسیده ای که کجایی؟ چگونه ای؟
از خویشتن نشانه ندارم به غیر تو
از میانِ همه‌ی گل‌ها
من فقط تو را دوست دارم،
نه به‌خاطرِ رنگت،
نه به‌خاطرِ صدای آمدنت در نسیم
بلکه برای لحظه‌هایی
که حضورت
آرامِ جانم می‌شود....
بانو جان.
اجالتا عجیب در فکر منی...
سوء برداشت نشود من در خیالت نیستم
این تویی که هی مدام در سرم جول میزنی...
می دانم
با نگاه به چشمانم
خاطراتم را ورق می زنی
قدیمی
خوش رنگ
پر از تو !