شرح دیوان من از یک غزل خنده ی تو ست
شهد شیرین عسل، ماحصل خنده ی تو ست
دل شاعر که به لبخند غزل میلرزد
ارگ ویران شده ای بر گسل خنده ی توست...
سایه ی خیالت،
چه جسورانه
لحظه هایم را ،
نوازش می کند...
به او بگو ؛
دیر است!خیلی دیر!
فراموشی،
مدت هاست
به تنهایی هایم گره خورده است!
همچو
کشتی
لنگر
انداخته ای ,
عاشقانه
در
قلب
شعرهای
منی...
می شود در عاشقی تا به ابد لیلای من باشی و مجنونت شوم...
خواستنت رو داد میکردم اگر تنگی نفس میگذاشت...
زیر لب اسم تو را زمزمه میکردم و از قهوه خود نوشیدم
بس که دلتنگ شدم ،من از این فاصله چشمان تو را بوسیدم
عکس چشمان سیاهت وسط قهوه من حک شده بود
مثل آن ماه که خورشید ندیدست و دلش شب شده بود
بعد تو بر چشمان من
هیچ عشقی زیبا نیست...
تو باشی دل من
تا ابد مهمان عشق است...
لبهای تو شهرم شدو چشمان سیاهت وطن من
ترسم که نبوسم لب و از شهر خودم دور بمانم
تو را می بینمت روزی
و می بوسم دو چشمان سیاهت را
تو را می خواهمت جانم
و می بوسم شبی با عشق من، لبانت را
تو را از دل همی خواهم
و می بوسم شبی از دور من صدایت را
تو هم زخمی و هم مرهم
و می بوسم من از اینجا تمام زخمهایت را
گل لبخند را........بر لب نشاندی
مرا از.... غصه ی عالم رهاندی
نگاهت شد......... تمام هستی من
وجودت مایه ی ....خوشبختی من
شاید به بوی تو دل من جان بگیرد
برگرد تا دنیا به من آسان بگیرد
محروم بودن از تو تا کی ؟ بار دیگر
آغوش وا کن تا دلم سامان بگیرد
خیالم را نگاه تو اسیر و مبتلا کرده
بیا تا باورت گردد که چشم تو چه ها کرده
شب و روزم شده پر غم ربودی خواب از چشمم
و یادت شوق دیدار تو را بی انتها کرده
تو می تابی در جانم
و عشق رخنه میکند درتمام وجودم ؛
و مالا مال پر می شوم
از تو ...
مقصد اگر دیدنِ
چشمانِ تو باشد
تیشه به دست
فرهادِ کوه کن میشَوَم.
ღمهدیارღ
تشکر اقا علیرضا
علیرضا
خواهش میکنم🌺