🤍آدمیزاد تو یه سنی، یه قبر میکنه، آرزوهاشو میریزه توش و میشینه به نگاه کردن..... بهتزده به مرگ آرزوهاش زل میزنه. گیج و منگ. میدونه هم که دیگه نمیشه.
به قول فروغ؛ «چه میشود کرد؟ مگر میشود دنیا را پاره کرد و از تویش خوشبختی درآورد؟ همین است که هست».
🤍كاش بر ساحل رودي خاموش
عطر مرموز گياهي بودم
چو بر آنجا گذرت مي افتاد
بسراپاي تو لب مي سودم
كاش چون ناي شبان مي خواندم
بنواي دل ديوانه تو
خفته بر هودج مواج نسيم
مي گذشتم ز در خانه تو
كاش از شاخه سرسبز حيات
گل اندوه مرا مي چيدي
كاش در شعر من اي مايه عمر
شعله راز مرا مي ديدي
افسردگی این نیست که یه غم عمیقی داشته باشی، یوقتا این شکلیه که ممکنه ناراحتم نباشی ولی کل روز تو اتاقتی، عملا هیچ کاری نمیکنی، میدونی باید یه تکونی به خود لعنتیت بدی ولی حوصله نداری، بی تفاوتی همه جاتو گرفته. و این روند روزها تکرار میشه.
🤍🤍🍀