یاد پدر افتادم که میگفت:
“نه با کسی بحث کن، نه از کسی انتقاد کن.
هر کی هر چی گفت بگو حق با شماست و خودت را خلاص کن.
آدمها که عقیدهات را میپرسند، نظرت را نمیخواهند. میخواهند با عقیدهی خودشان موافقت کنی.
بحث کردن با آدمها بیفایده است.”
مردي نزد جوانمردی آمد و گفت : تبرکي ميخواهم. جامه ات را به من بده تا من نيز همچون تو از جوانمردي بهره اي ببرم.
جوانمرد گفت: جامه ي مرا بهايي نيست. اما سوالي دارم؟
مرد گفت: بپرس.
جوانمرد گفت: اگر مردي چادر بر سر کند زن مي شود؟
مرد گفت: نه
جوانمرد گفت اگر زني جامه ي مردانه بپوشد مرد مي شود؟
مرد گفت: نه
جوانمرد گفت: پس در پي آن نباش که جامه ي از جوانمردان را در بر کني که اگر پوست جوانمرد را هم در بر کشي جوانمرد نخواهي شد
زيرا جوانمردي به جان است نه به جامه
به ابوسعید ابوالخیر گفتند: فلانی قادر است
پرواز کند. گفت: این که مهم نیست، مگس هم می پرد.
گفتند: فلانی را چه میگویی؟ روی آب راه می رود. گفت: اهمیتی ندارد، تکه ای چوب نیز همین کار را می کند.
گفتند: پس از نظر تو شاهکار چیست؟
گفت: این که در میان مردم زندگی کنی ولی هیچگاه به کسی زَخم زبان نزنی، دروغ نگویی، کلک نزنی٬ دلی نشکنی٬ از اعتماد کسی سوءاستفاده نکنی و کسی را از خود ناراحت نکنی. این شاهکار است...
بارانائیسم
من چرا همش یادم میره تو خونه نیسدی
بارانائیسم
سخته و پر ع دلتنگی ):