ما یک همسایه داریم که سدهیِ اولِ زندگی را تقریبا رد کرده و افتاده تویِ سراشیبیِ سدهیِ دوم. یک خانهء دو نبشِ آفتابگیرِ بزرگ دارد با یک ماشینِ اسپرتِ سیاه که قیمتش با قیمتِ خانهء من برابر است. پشتِ ماشینش یک برچسب زده و نوشته که:
" اِ گود دِی ویل کام ".
دقیقا همان جملهای که من معادل فارسیاش را قاب کردهام و زدهام به دیوار اتاق کارم:
"یک روزِ خوب میآید".
من تازه امروز صبح برچسب پشتِ ماشین مرد همسایه را دیدم. بابت همین، وقتی رسیدم سر کار تابلوی خودم را پائین آوردم، نوشته را کشیدم بیرون و پارهاش کردم و انداختم توی سطل و به جای آن عکسِ یک زرافه دراز را گذاشتم که مشغول خوردن برگهای بلندترین درخت آفریقا است. حالا هم نشستهام روی صندلی و به عکس زرافه نگاه میکنم.
گمان کنم امروز بزرگترین درس زندگیام را گرفتهام. دیدنِ برچسبِ مشترک من و آقای همسایه، فقط یک نتیجهی منطقی به من میدهد. اینکه یک روزِ خوب هیچوقت قرار نیست بیاید. "بلکه خوبترین روزِ ممکن همین امروز است."
. با همهی سیاهیها و سفیدیهایش.
پ ن :
این یک نفسِ عزیز را خوش میدار،
کَز حاصلِ عمرِ ما همین یک نفس است
ما خوشبخت هستیم
که در دوران تو به دنیا آمدیم و تو را از نزدیک دیدیم،
وگرنه ما فقط داستانهای شجاعتت را در کتابها میخواندیم.»
کاش زودتر شناخته بودمت آقاااا جااااااان...
دوست داشتن خیلی عجیبه.اخلاق و رفتارت شبیه طرف می شه، قیافهت شبیهش می شه، بوی اون آدمو میگیری، علایقت علایق اون آدم می شه، اهدافش می شه اهدافت، و تمام تو می شه اون. حالا تو این وضعیت فکر کن یه روز از دستش بدی؛ باید دوباره خودتو پیدا کنی دوباره خودتو بسازی، ای داد بیداد.
پدرام
تو تشخیص دادی که شیر میخواد 🙁😐
من اینجوری تشخیص دادم🤣🤣🤣
پدرام
وا😳😂
🤣🤣🤣