باران بر جسم میبارد، اما روح را میشوید. باران چیزی جز قطرههای آب نیست، اما باریدن آن بر سر انسان عاشق، کم از بارش شیرینترین رویا و خیال و خواب نیست. باران، بلور مکدر شده دل را برق میاندازد …
گاهی دلت برای سادهترین و معمولیترین فراغتها و دلخوشیهای کوچکت تنگ میشود. برای بیخیال خندیدن و خوش بودن و بچگی کردن و آسوده چای نوشیدن. دلت تنگ میشود برای روزهایی که میدویدی و میرقصیدی و شادمانه روزگار میگذراندی، و غمت نبود که فردا چه میشود و تنها امروز را میشناختی و در همان ساعت و دقیقه و ثانیه زندگی میکردی، و ذوق میکردی از کمترینها و فراموش میکردی پیچیدگیهای دوران را و به حال خودت خوش بودی. گاهی دلت تنگ میشود برای روزهایی که کمتر میفهمیدی و دغدغههای کوچکتری داشتی، و چه میدانستی که قطار روزگار کجاست، که بخواهی از آن جا نمانی …
🍒🌱 به رسم همیشگی مون
❤️همــراه عزیـز
💐 مرسی که هستید
💟 من به حضـورتون افتخار میکنم
🙋🏾♀️ خوشحالیـم که بهترینهارو داریم
✳️ سلاااااام روزتون بخیر و شادی🌷
نگران نیستم. همه چیز درست میشود. آب ریخته روی زمین جمع نه، اما خشک میشود. قلب شکسته خوب نه، اما ترمیم میشود. و هنوز هم میتوان، در گلدانی شکسته گل کاشت …
سهم من از مهتاب، خواب نیست، خاطرات شبهاییست که در تردید، عشق به یقین مینشست، امید جوانه میزد، و باز دوباره دلدادگی میرویید. سهم من از مهتاب، خاطرهی نگاهیست، که روزگاری تمام زندگانی من بود ...
خورشید که میتابد، آرامتر میشوم، انگار جوانهی تازهای در دلم میروید، و ستارههای اُمیدم پُرنورتر میشوند. انگار که آسمان با هر طلوع، هزار بار متولد میشود، و کسی به هزاران زبان کشف نشده گوشزد میکند، که شب ماندگار نیست. خورشید که میتابد، نهال سبزی میان باورم میکارم، و به خودم یادآور میشوم که همیشه خورشیدی ورای هر تاریکی، برای طلوعی غافلگیرانه در کمین نشسته. همیشه خورشیدی هست که مشتاق است برای طلوع کردن، و همیشه نوری هست تشنه، برای تابیدن. خورشید که میتابد، دوباره سبز میشوم، چونان بهار که با شکفتن اولین گُل، خاطرات سرد زمستان را با اشتیاق بر زمین میریزد، چونان نوزادی که با تولد، به زندگی سلام میکند. شاید لازم است قدری در سیاهی و تاریکی سر کنیم، تا به نور و به آفتاب و به اُمید برسیم …
دوست داشته شدن خوب است، اما قشنگتر آن است که کسی باشد که بلدت باشد. دلیل غمت را، عمق خندهات را، راه شاد کردنت را، و حتی گاه اذیت کردنت را. آدم بیبلد سرگردان است. میخندد، اما لذت نمیبرد. آدم بیبلد میگرید، اما خالی نمیشود …
maryam
paeiz