اینجا جاییست که اگر شعری آرامتان کرد دعایی به حال شاعران بد حالش کنید.. بیشتر
| کــــــــافه شعــــــــر |
| شعر و ادبیات |
| ۱,۱۲۵ پست |
| ۵۱ مشترک |
| ۲۴ پسند |
| عمومی |
مبنای تعداد کاربر | رتبه ۳۷ |
مبنای تعداد هوادار | رتبه ۴۰ |
مبنای تعداد ارسال | رتبه ۳۷ |
مثل گیسویی که باد آن را پریشان میکند
هر دلی را روزگاری عشق ویران میکند
ناگهان میآید و در سینه میلرزد دلم
هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان میکند
با من از این هم دلت بیاعتنا تر خواست، باش
موج را برخورد صخره کِی پشیمان میکند؟
مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرتکِش است
هرکسی او را به زخمی تازه مهمان میکند
اشک میفهمد غم افتادهای مثل مرا
چشم تو از این خیانتها فراوان میکند
/
مـن تــک درخـتِ خُــشکـم، در ایـن کـویـرِ تشنه
بـا شـاخـه ای شـکـسـتـه، از زخمه هایِ دشنه
هـر رهـگـذر بـه نـوعـی، زخـمـی زد وُ گـذر کرد
مـن سَـروی اسـتـوارم، در خـاک وُ گـِل نشسته
اینجا کویرِ عشق است، من هم درختِ عاشق
بَـر شـاخ وُ بـرگِ جـانَـم، صـد یـادگـار نـوشـته
آنـهـا کـه دشـنــه دارنـد، از درد خـبـر نـدارنـد
صــد زخم دشنـه هاشان، رویِ تنم نشسته
ایـنجا کـویـرِ خشکی ست، درمانده از محبت
گـُـلهایِ آدمـیـیـت، خـشـکـیـدن از قـسـاوَت
/
بغض
فقط به گلو ختم نمی شود
چشم را که بگیرد
اشک می آید و
نمی ریزد
سینه را که بگیرد
نفس نه می رود
نه بر می گردد
قلب را که بگیرد
یک گوشه کِز می کند
نمی تپد، می لرزد
دست مُشت می شود
مُشتِ باز
پا بلاتکلیف می ماند
بین ماندن و رفتن
. . .
بغض که می شکند
فقط جای این اتفاق ها
عوض می شود
و
هیچ چیز
عوض نمی شود
بغض
تنها چیزیست که
وقتی می شکند
نمی شکند
/
( افشین یداللهی )
/
همیشه کسایی که فاصله ام رو باهاشون حفظ کردم
بیشتر تو زندگیم موندگار شدن
تا اونایی که نزدیکترین شخص زندگیم بودن...😊
من وفادارترین آدمها رو دیدم که خیانت کردن،
باهوشترین افراد رو دیدم که فریب خوردن،
صادقترین آدمها رو دیدم که دروغ گفتن،
مهربونترین آدمها رو دیدم که دل شکستن،
قویترین آدمها رو دیدم که کم آوردن،
بالغ ترین افراد رو دیدم که بچهگانه رفتار کردن
و از همهی اینها متوجه شدم هیچ بد و خوب مطلقی وجود نداره!
همه ممکنه اشتباه کنن و هیچچیز از هیچکس بعید نیست.
به خاطر همین هم،بخشیدن خودم و دیگران رو یاد گرفتم. تو هم یادبگیر.
میترا نعمت
نیم ساعت پیش
خدا را دیدم
قوز کرده
با پالتوی مشکی بلندش
سرفه کنان
در حیاط
از کنار دو سرو سیاه گذشت
و رو به ایوانی
که من ایستاده بودم آمد
آواز که خواند
تازه فهمیدم
پدرم را با او اشتباهی گرفته ام
حسین پناهی
خنده های تو ...
کودکیام را به من میبخشد .
و آغوش تو ...
آرامشی بهشتی ...
و دستهای تو ...
اعتمادی که به انسان دارم ...
چقدر ...
از نداشتنت میترسم ...
عباس معروفی
مثل سوختن غذایِ سرآشپز در اولین روز کاری اش،
مثل پنچر شدنِ ماشین عروس در شب عروسی،
مثل گم کردن تنها یادگاریِ به جا مانده از پدربزرگ،
مثل از دنیا رفتن پدر درست چند دقیقه قبل از به دنیا آمدن اولین فرزندش،
مثل نگاه پر حسرتِ دختر کار به کفش های صورتیِ دختری دست در دست پدرش،
رفتنت ناگوار بود،
درد داشت...
عطیه احمدی
ما به تمام کسانی که خواسته و ناخواسته در سختترین شرایط،
ترکمان کردهاند مدیونیم.
چرا که آنها تنها کسانی بودند که ما را از ارزش واقعی خودمان آگاه کردند و یادمان دادهاند؛ تنها دستهایی که تا آخر مسیر شانههایمان را محکم نگه میدارند
و رفیق خواهند ماند
دستهای خودمان است.
و این تجربه، راه حلی است شبیه به یک
کلید،
در مقابل تمام درهای بستهی این زندگی.
سحر رستگار
اما تو هیچ بودی
و دیدم هنوز هم
در سینه هیچ نیست
به جز آرزوی تو...
فروغ فرخزاد
بعضی وقتا یه اتفاقایی تو زندگیت میوفته که باعث میشه دیگه اون آدم احمق سابق نباشی و این خیلی خوبه!
#استنلی_کوبریک