مادر اولین، زیباترین، واقعیترین و پابرجاترین عشقی است
که انسانها تجربه میکنند
مادر عزیزم روزت مبارک
و
۱ کاربر دیگر
بازنشر کردهاند.
از عشق زیباتر، بودن کنار کسی است که تو را نقطه به نقطه بلد است. بلد است زخمهایت را ببوسد، روحت را نوازش کند، آتش درونت را آرام کند، و در اوج غم، آرامش را به تو هدیه دهد. عشق، بلد بودن میخواهد …
وقتی مادر میشی فارغ از همه کارهای دنیا یه آدم دیگه میشی…
گاهی شبا تا صبح بیداری و روزها خسته ای،اما انگاریک قدرت مضاعف داری بعد از نه ماه انتظار و حمل جنین مجبوری به جای خستگی، پر انرژی و پرنشاط باشی،وقتی مادر میشی دیگه نمیتونی به اراده خودت آب بخوری، چرت بعد از ظهر بزنی، مسافرت بری،عشقبازی کنی و حتی مریضی هم دیگه معنی چندانی نداره،و برای همه اینها شاید کسی ازت قدردانی نکنه،خودت هم از هیچ کس توقع نداری بهت بگه خسته نباشی، خدا قوت، دست مریزاد، ایول، دستت درد نکنه،وقتی مادر میشی شاید گاهی دچار خشم و افسردگی و اضطراب بشی و با خودت فکر کنی چرا هیچکسی اینها رو بهت نگفته بود؟
چرا حتی مادرت این همه چالش و ازت مخفی کرده بود و فقط در مورد قسمت خوب داستان باهات حرف زده بود!وقتی مادر میشی! بزرگ میشی، یاد میگیری به خاطر فرزندت غرورت رو زیر پا بذاری و تو بحث های با همسرت کوتاه بیای،یاد میگیری سکوت کنی، صبور باشی،گاهی به دروغ بخندی و بگی همه چیز رو به راهه،میدونم و میدونی که مادر شدن پر از چالشه، مادر شدن یک شغل سخته و تو باید قبل از هر چیزی بپذیری که وارد مرحله ی جدید از زندگیت شدی
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد، و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت. روزی که کمترین سرود بوسه است، و هر انسان، برای هر انسان برادریست. روزی که دیگر درهای خانهها را نمیبندند، قفل افسانهایست، و قلبی عاشق، برای زندگی بس است …
و
۱ کاربر دیگر
بازنشر کردهاند.
آغوش تو خانهی من است. تفاوتی ندارد کجای این جهان ایستاده باشم. فرقی نمیکند چقدر دور باشم از تو. در نهایت خیال برگشتن به خانه است، که انسانها را در غربت زنده نگه میدارد …
اگر شبی از زمستان، مسافرى به امید گرماى نگاهت به تو پناه آورد، تنهایش نگذار. دنیا را چه دیدی؟ شاید در گرمترین روزهاى تابستان، به خنکى لبخندش محتاج شوى …
دوست داشتن تو، شبیه آخرین چکهی آبی است که مسافر مانده در بیابان را به آبادی میرساند. شبیه آخرین کبریت یک کوهنورد راه گم کرده در لبهی پرتگاهی دور و سرد. شبیه جُستن کوره راهی در جنگل، و دست انداختن به آخرین تکه تختهای که موجهای سرگردان دریا میآورند. شبیه شعری است در حاشیهی کتابی کهنه، به دست خطی آشنا. دوست داشتن تو، آخرین امید من است …
تک درختم، روئیده در کویر، خسته، اما ایستاده در برابر باد. همنشین ماسههای داغ، همسایهی ستارههای شب، و همدم با سکوت. برگهایم گرچه به یغما رفتهاند در پاییز، اما در یاد توست، ریشهام. روزی دوباره سبز خواهم شد. من به آفتاب مهربان دستهایت، ایمان دارم ...
روزهای آخر پاییز است
و چقدر دلم تنگ این روزها می شود
آه خدایا این روزها
با تمامی خاطرات بسیار خوش و زیبایش در حال پایان یافتن است
پاییز عزیزم عاشقانه به انتظارت خواهم نشست
که تو معنای واقعی عشق طبیعت هستی
تو همان بهار عاشقی هستی
که اينچنین خود را نمایان کرده ای
نه تو معنای یاس و ناامیدی نیستی
بلکه معنای تمام شور و شوق و خاطره هستی
پادشاه فصل ها پاییز تو را با تمامی رنگ های زیبا
و باران های روح نواز و انارهای سرخ و شیرینت دوست می دارم
آدمی به امید زنده است. به اینکه دوباره صبح خواهد شد شب، به اینکه دوباره سبز خواهد شد دشت، به اینکه دوباره باز خواهد شد در، به اینکه زمستان چمدانش را خواهد بست، و زمین، لباس خوشرنگ سبز بهار را به تن خواهد کرد. آدمی به امید زنده است. به رنگ سرخ شقایقها، به آواز خوش قناریها، به کوچ دوبارهی پرستوها، به عطر شببوها، به نمنم باران بهاری در راه، و تولد زیبای رنگین کمان، در امتداد همآغوشی باران و آفتاب. آدمی به امید زنده است. به اینکه ماه تا ابد پشت ابر نمیماند، و دوری اجباری این روزهای تلخ، تضمین بوسهها و آغوشهای گرم فرداست، و لبخند، پاداش شکیباییها. آری، آدمی به امید زنده است …
دلم تنگ شده برای یک حادثه. حادثهای شبیه کوبیدن باران به پنجره، شبیه باز شدن شکوفهای در دل سنگ. من دلم تنگ حادثهایست. حادثهای شبیه آمدن تو ...
گاهى براى روزهاى تلخ بىحوصلگى، یک بوسه، بوى خوش یک پیراهن، و یا شنیدن یک «دوستت دارم» ساده، یک جور عجیبی حالت را عوض میکند، و میفهمی که همهی لذت دنیا، داشتن کسیست که دوست داشتن را در روزهای سخت، بهتر بلد است …
از انسانها غمی به دل نگیر؛ زیرا خود نیز غمگین اند؛
با آنکه تنهایند ولی از خود میگریزند زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود
شک دارند؛ پس دوستشان بدار اگر چه دوستت نداشته باشند . . .
مادامی که باد میوزد، باران میبارد، تا طلوع آفتاب خبر از روز میدهد، تا مهتاب هست و شب را به آغوش میکشد، از من نمیروی و در من تمام نخواهی شد. تو هر صبح و شب با من، و در من تکرار میشوی ...
غم تو را همان شب که دل سپردم، به جان خریدم …
مهدی
تبریک
paeiz
مچکرم