✔ علـ بابا ـــی

نقش مزار من کنید این دو سخن که شهریار با غم عشق زاده شد با غم عشق دا.. بیشتر

✔ علـ بابا ـــی
حامی طلایی
۱,۹۳۶ پست
۴۷۴ دنبال‌کننده
۱۲,۱۷۳ امتیاز
مرد، متاهل
آروم و عادی
فوق ليسانس
دین اسلام
ايران، تهران

تصاویر اخیر

و ۱۰ کاربر دیگر بازنشر کرده‌اند.

آنکه مست آمد و
دستی به دل ما
زد و رفت ...
؛

درِ این خانه ،
ندانم به چه سودا
زد و رفت ...

/
ه.ا.سایه
( هوشنگ ابتهاج )
/


... !/

لینک

همنوای دل من بود به هنگام قفس
ناله ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت
مشاهده ۲۷ دیدگاه ارسالی ...

دلم را که مرور می‌کنم
تمام آن
از آن توست
و فقط
نقطه‌ای از آنِ خودم

روی آن نقطه هم
میخ می‌کوبم
و قاب عکس تو را
می‌آویزم...

/
( نزار قبانی )
/



... !/

گرچه باران را
دوست می دارم

اما
بلا تکلیفم می کند هر دم

چون نمیدانم
از شوق می بارد
یا از سرِ دلتنگی !

/



... !/

عادت به سخت روییِ ایام کرده ایم
با سنگ کودکان، سرِ دیوانه آشناست !

در مصــاف عاشقی حجـــت دلیــل عقــل نیـست
آنچـــه را عاجـــز بمـــانـد عقــــل، دل آن می کند

نقـــش عشقی می کشد بر بــــوم دل تقدیــــر مـا
درد عاشـــق را فقــط بـا عشـــق درمـــان می کند

گریــه کن گاهــی بشـــوید از دلـت زنــگار، اشــک
آنچـنان پاکیـــزه چون با غُنچـــه بـــاران می کند

/
( علی نیاکوئی لنگرودی )
/



... !/

ماه اگر در پشت ابــری مانــد یک شب شک نکــن
خـاطــــر دلبســـته ای را از تـــو پنــــهان می کند ...

عشق
کودتايی ست
در کيميایِ تن

و شورشی ست شجاع
بر نظم اشياء

و شوق تو
عادت خطرناکی ست
که نمی دانم چگونه
از دست آن نجات پيدا کنم

و عشق تو
گناه بزرگی ست
که آرزو مي کنم
هيچ گاه " بخشيده " نشود

/
( سعاد الصباح )
/



... !/

شبی،
شعری برایت نوشتم
در شعرم
برف باریدن گرفت
و من بر بالینِ شعرم
به خواب رفتم

سحرگاهان
که چشم گشودم
هم برف
به تمامی آب شده بود
هم شعر را
تمامی آب برده بود.
/
( شیرکو بیکس )
/



... !/

ما هممون پناهنده ایم...

پناه می بریم به چیزی
یا کسی که آروممون کنه

یکی پناه می بره به تلخی قهوه،
یکی خودشو می رسونه
به خاطرات خوش گوشۀ ذهنش،
یکی هم خودشو غرق می کنه
میون کلمات کتاب...

ما هممون پناهنده ایم...
و پناه می بریم
به دلبستگی های عمیق و امن،
که فقط مال خودمونه.

چشماتو ببند
و دلبستگی هاتو به یاد بیار !

/



... !/

تصویر : پناهندگان لهستانی در مسجد شاه اصفهان سال 1322

"ای رفته از نظر به خدا میسپارمت"
با دیدگان تر به خدا میسپارمت

تا راهی ات کنم به سراپرده ی طلوع
زین شام بی سحر به خدا میسپارمت

خشکیده ریشه ام، به دلم داغ غنچه هاست
بی بار و بی ثمر به خدا میسپارمت

پیدا و آشکار نبود درد بی کسی
گمنام و بی اثر به خدا میسپارمت

/
مجموعه "بهار دل"
( محمدرستمی )
/



... !/

از پیش چشم من چه غریبانه رفته ای
ای رفته از نظر به خدا میسپارمت ...

چیزی ندیدم جز خودت
وقتی رسیدم به خودم

بین تمام آدما
چرا شبیه تو شدم

/
چلچراغ
( رضا یزدانی )
/



... !/

واگذارت کردم به خدا
/
باصدای
( شیرین عبدالوهاب )
/



... !/

هَوَسی است در سرِ من
که سر بشر ندارم
من از این هوس چنانم
که ز خود خبر ندارم

سحری بِبُرد عشقش
دلِ خسته را به جایی
که ز روز و شب گذشتم
خبر از سحر ندارم

/
( مولانای جان )
/



... !/
بازنشر کرده است.

زیستنِ درست ؛
راه رفتن بر رویِ
" لبۀ تیغ " است

/

لبۀ تیغ
( سامرست موام )

/



... !/

هیچ نیمۀ گمشده ای
وجود ندارد

تنها چیزی که وجود دارد
تکه هایی از زمان است

که در آن ها،
ما با کسی
حال خوشی داریم

حالا ممکن است
چند دقیقه باشد،
چند روز،
چند سال،
یا همۀ عمر ...

/



... !/

یکی
"تپانچه" مینواخت
یکی "کمانچه"

هردو آهنگ داشت
اولی دلخراش
و دیگری موزون،

نقطۀ تمایز اما
" هدفی " خاص بود

یکی
"عشق برای جنگ"
و دیگری
"جنگ برای عشق"

/



... !/

وقتی نمی توان
به چشم خود
اعتماد کرد ،

چطور به راحتی
در مورد دیگران
قضاوت می کنیم ؟!

/



... !/

توضیح تصویر :با نگاه اول یک اتومبیل را می بینید،
حال تصویر را بزرگ نمایی کنید تا شگفت زده شوید !
مشاهده ۵ دیدگاه ارسالی ...

من در اندیشه آنم که روان بر تو فشانم
نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم

نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت
دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم

من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم
که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم

/
( عالیجناب سعدی )
/



... !/

سخن از نیمه بریدم که نگه کردم و دیدم
که به پایان رِسَدَم عمر و به پایان نرسانم