✔ علـ بابا ـــی

نقش مزار من کنید این دو سخن که شهریار با غم عشق زاده شد با غم عشق دا.. بیشتر

✔ علـ بابا ـــی
۱,۸۴۲ پست
۴۷۰ دنبال‌کننده
۱۱,۶۷۸ امتیاز
مرد، متاهل
آروم و عادی
فوق ليسانس
دین اسلام
ايران، تهران

تصاویر اخیر

و ۱۰ کاربر دیگر بازنشر کرده‌اند.

آنکه مست آمد و
دستی به دل ما
زد و رفت ...
؛

درِ این خانه ،
ندانم به چه سودا
زد و رفت ...

/
ه.ا.سایه
( هوشنگ ابتهاج )
/


... !/

لینک

همنوای دل من بود به هنگام قفس
ناله ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت
مشاهده ۲۶ دیدگاه ارسالی ...

اگر دستِ من بود؛
خواب تورا میکشیدم...



... !/

به یاد بیاور،
روزهایی را

که دعا میکردی
برای چیزهایی که
الان داری ...

/



... !/
بازنشر کرده است.

سفر می‌کردی و کار تو را دشوار می‌کردم
که چون ابر بهاری گریۀ بسیار می‌کردم

همان "آغاز" باید بر حذر می‌بودم از عشقت
همان دیدار "اول" باید استغفار می‌کردم

ملاقات نخستین کاش بار آخرینم بود
تو را دیگر میان خواب‌ها دیدار می‌کردم

«به روی نامه‌هایت قطرۀ اشک است، غمگینی؟»
تو می‌پرسیدی و با چشم خون انکار می‌کردم

/
( سجاد سامانی )
/



... !/

خدا عمر غمت را جاودان سازد که این شاعر
غزل در گوش من می‌خواند و من تکرار می‌کردم

ناگهان اشکی چکید و بغض دیرینم شکست
گریه کردم، آن سکوت سرد و سنگینم شکست

از نگاهِ عشق می دیدم جهان را نزد تو
رفتی و بعد از تو آن جامِ جهان بینم شکست

آرزویم بودی و تا آسمان ها هم رسید
باد آمد، بال هایِ مرغ آمینم شکست

هر زمان می دیدمت، نوروز بود اما چه شد؟
سکه‌یِ اقبال گم شد، هفتمین سینم شکست

/
( محمد فرخ طلب فومنی )
/



... !/

مطمئنّم کافران هم روزی عاشق بوده اند
مثل من که بعد تو پندار و آئینم شکست

مدیون توام
گریه‌های وقت و بی‌وقت و
چین صورتم را

مدیون تو‌ام
موی سپید و قامت کمان و
خِس‌خِس سینه‌ام را

مدیون توام
فرتوتی در جوانی‌ام
دست خالی و
سینۀ لبریزم را

مدیون توام
ای
چشمانِ باز

/
( بهمن مهدی اردستانی )
/



... !/

چترها در شُرشُر دلگير باران مي‌‌رود بالا
فكر من آرام از طول خيابان مي‌رود بالا

من تماشا مي‌كنم غمگين و با حسرت خيابان را
يك نفر در جان من مست و غزلخوان مي‌رود بالا

خواجه در رؤياي خود از پاي‌بستِ خانه مي‌گويد
ناگهان صدها تَرَک از نقش ايوان مي‌رود بالا

گشته‌ام ميدان ‌به‌ ميدان شهر را، هر گوشه دردي هست
ارتفاع درد از پيچ شميران مي‌رود بالا

درد من هرچند درد خانه و پوشاک ارزان نيست
با بهاي سكه در بازار تهران مي‌رود بالا

/
( حسین جنتی )
/



... !/

فكر من آرام از طول خيابان مي‌رود پايين
يك نفر در جان من اما غزلخوان مي‌رود بالا
مشاهده ۳ دیدگاه ارسالی ...
‌... !/

آیینه‌ایم، هرچه بگویی به ما تویی
نامهربانِ سنگدلِ بی‌وفا تویی

آن‌کس که نیست جز تو کسی در دلش، منم
آن‌کس که بُرده است ز خاطر مرا تویی

ای عشق! در صحیفە‌ی تقدیر من چرا
هر قصه‌ای‌ست، راوی آن ماجرا تویی

سنگم زدند خلق و تو انداختی گلی
بیگانه‌ای میان هزار آشنا تویی

/
( فاضل نظری )
/



خون گریه کن به حال من ای شیشە‌ی شراب!
تنها حریف درد من این روزها تویی ...

صبر پرید از دلم،
عقل گریخت از سرم

تا به کجا کِشد مرا
مستیِ بی‌امانِ تو

/
( مولانای جان )
/



... !/

دلم را که مرور می‌کنم
تمام آن
از آن توست
و فقط
نقطه‌ای از آنِ خودم

روی آن نقطه هم
میخ می‌کوبم
و قاب عکس تو را
می‌آویزم...

/
( نزار قبانی )
/



... !/

گرچه باران را
دوست می دارم

اما
بلا تکلیفم می کند هر دم

چون نمیدانم
از شوق می بارد
یا از سرِ دلتنگی !

/



... !/

عادت به سخت روییِ ایام کرده ایم
با سنگ کودکان، سرِ دیوانه آشناست !

در مصــاف عاشقی حجـــت دلیــل عقــل نیـست
آنچـــه را عاجـــز بمـــانـد عقــــل، دل آن می کند

نقـــش عشقی می کشد بر بــــوم دل تقدیــــر مـا
درد عاشـــق را فقــط بـا عشـــق درمـــان می کند

گریــه کن گاهــی بشـــوید از دلـت زنــگار، اشــک
آنچـنان پاکیـــزه چون با غُنچـــه بـــاران می کند

/
( علی نیاکوئی لنگرودی )
/



... !/

ماه اگر در پشت ابــری مانــد یک شب شک نکــن
خـاطــــر دلبســـته ای را از تـــو پنــــهان می کند ...

عشق
کودتايی ست
در کيميایِ تن

و شورشی ست شجاع
بر نظم اشياء

و شوق تو
عادت خطرناکی ست
که نمی دانم چگونه
از دست آن نجات پيدا کنم

و عشق تو
گناه بزرگی ست
که آرزو مي کنم
هيچ گاه " بخشيده " نشود

/
( سعاد الصباح )
/



... !/

شبی،
شعری برایت نوشتم
در شعرم
برف باریدن گرفت
و من بر بالینِ شعرم
به خواب رفتم

سحرگاهان
که چشم گشودم
هم برف
به تمامی آب شده بود
هم شعر را
تمامی آب برده بود.
/
( شیرکو بیکس )
/



... !/

ما هممون پناهنده ایم...

پناه می بریم به چیزی
یا کسی که آروممون کنه

یکی پناه می بره به تلخی قهوه،
یکی خودشو می رسونه
به خاطرات خوش گوشۀ ذهنش،
یکی هم خودشو غرق می کنه
میون کلمات کتاب...

ما هممون پناهنده ایم...
و پناه می بریم
به دلبستگی های عمیق و امن،
که فقط مال خودمونه.

چشماتو ببند
و دلبستگی هاتو به یاد بیار !

/



... !/

تصویر : پناهندگان لهستانی در مسجد شاه اصفهان سال 1322