نقش مزار من کنید این دو سخن که شهریار با غم عشق زاده شد با غم عشق دا.. بیشتر
| ✔ علـ بابا ـــی |
| ۱,۸۴۲ پست |
| ۴۷۰ دنبالکننده |
| ۱۱,۶۷۸ امتیاز |
| مرد، متاهل |
| آروم و عادی |
| فوق ليسانس |
| دین اسلام |
| ايران، تهران |
آنکه مست آمد و
دستی به دل ما
زد و رفت ...
؛
درِ این خانه ،
ندانم به چه سودا
زد و رفت ...
/
ه.ا.سایه
( هوشنگ ابتهاج )
/
سفر میکردی و کار تو را دشوار میکردم
که چون ابر بهاری گریۀ بسیار میکردم
همان "آغاز" باید بر حذر میبودم از عشقت
همان دیدار "اول" باید استغفار میکردم
ملاقات نخستین کاش بار آخرینم بود
تو را دیگر میان خوابها دیدار میکردم
«به روی نامههایت قطرۀ اشک است، غمگینی؟»
تو میپرسیدی و با چشم خون انکار میکردم
/
( سجاد سامانی )
/
ناگهان اشکی چکید و بغض دیرینم شکست
گریه کردم، آن سکوت سرد و سنگینم شکست
از نگاهِ عشق می دیدم جهان را نزد تو
رفتی و بعد از تو آن جامِ جهان بینم شکست
آرزویم بودی و تا آسمان ها هم رسید
باد آمد، بال هایِ مرغ آمینم شکست
هر زمان می دیدمت، نوروز بود اما چه شد؟
سکهیِ اقبال گم شد، هفتمین سینم شکست
/
( محمد فرخ طلب فومنی )
/
مدیون توام
گریههای وقت و بیوقت و
چین صورتم را
مدیون توام
موی سپید و قامت کمان و
خِسخِس سینهام را
مدیون توام
فرتوتی در جوانیام
دست خالی و
سینۀ لبریزم را
مدیون توام
ای
چشمانِ باز
/
( بهمن مهدی اردستانی )
/
چترها در شُرشُر دلگير باران ميرود بالا
فكر من آرام از طول خيابان ميرود بالا
من تماشا ميكنم غمگين و با حسرت خيابان را
يك نفر در جان من مست و غزلخوان ميرود بالا
خواجه در رؤياي خود از پايبستِ خانه ميگويد
ناگهان صدها تَرَک از نقش ايوان ميرود بالا
گشتهام ميدان به ميدان شهر را، هر گوشه دردي هست
ارتفاع درد از پيچ شميران ميرود بالا
درد من هرچند درد خانه و پوشاک ارزان نيست
با بهاي سكه در بازار تهران ميرود بالا
/
( حسین جنتی )
/
ممنونم بزرگوار،
برای شما نیز چنین باد.
به امید باز شدن همۀ پنجره های بسته
شاد باشید و شاد کام .
... !/ +
آیینهایم، هرچه بگویی به ما تویی
نامهربانِ سنگدلِ بیوفا تویی
آنکس که نیست جز تو کسی در دلش، منم
آنکس که بُرده است ز خاطر مرا تویی
ای عشق! در صحیفەی تقدیر من چرا
هر قصهایست، راوی آن ماجرا تویی
سنگم زدند خلق و تو انداختی گلی
بیگانهای میان هزار آشنا تویی
/
( فاضل نظری )
/
دلم را که مرور میکنم
تمام آن
از آن توست
و فقط
نقطهای از آنِ خودم
روی آن نقطه هم
میخ میکوبم
و قاب عکس تو را
میآویزم...
/
( نزار قبانی )
/
گرچه باران را
دوست می دارم
اما
بلا تکلیفم می کند هر دم
چون نمیدانم
از شوق می بارد
یا از سرِ دلتنگی !
/
در مصــاف عاشقی حجـــت دلیــل عقــل نیـست
آنچـــه را عاجـــز بمـــانـد عقــــل، دل آن می کند
نقـــش عشقی می کشد بر بــــوم دل تقدیــــر مـا
درد عاشـــق را فقــط بـا عشـــق درمـــان می کند
گریــه کن گاهــی بشـــوید از دلـت زنــگار، اشــک
آنچـنان پاکیـــزه چون با غُنچـــه بـــاران می کند
/
( علی نیاکوئی لنگرودی )
/
عشق
کودتايی ست
در کيميایِ تن
و شورشی ست شجاع
بر نظم اشياء
و شوق تو
عادت خطرناکی ست
که نمی دانم چگونه
از دست آن نجات پيدا کنم
و عشق تو
گناه بزرگی ست
که آرزو مي کنم
هيچ گاه " بخشيده " نشود
/
( سعاد الصباح )
/
شبی،
شعری برایت نوشتم
در شعرم
برف باریدن گرفت
و من بر بالینِ شعرم
به خواب رفتم
سحرگاهان
که چشم گشودم
هم برف
به تمامی آب شده بود
هم شعر را
تمامی آب برده بود.
/
( شیرکو بیکس )
/
ما هممون پناهنده ایم...
پناه می بریم به چیزی
یا کسی که آروممون کنه
یکی پناه می بره به تلخی قهوه،
یکی خودشو می رسونه
به خاطرات خوش گوشۀ ذهنش،
یکی هم خودشو غرق می کنه
میون کلمات کتاب...
ما هممون پناهنده ایم...
و پناه می بریم
به دلبستگی های عمیق و امن،
که فقط مال خودمونه.
چشماتو ببند
و دلبستگی هاتو به یاد بیار !
/
جالبه بدونید ما سالها میزبان لهستانی بوده ایم و یک قبرستان معروف هم در محله دروازه دولاب تهران دارند.
خدا رو شکر عاقبت میزبانی ما از اینها، شبیه میزبانی فلسطین از صهیونیستها نشد
ღمهدیارღ
بخَــند ؛
آنقَـــدر جـانانہ ،
کہ دل ِ تمام ِ ثانیہها شاد شود
این نهایتِ مهربانیِ توست
در حَــق ِ دُنیایی ؛
کہ در برابر ِ حجم غمهایمان
کَــــم آورده ...
لینک
✔ علـ بابا ـــی
... !/ +