| گوشه تنهای من |
| گوناگون |
| ۱,۴۲۲ پست |
| ۲۹ مشترک |
| ۱۸ پسند |
| عمومی |
مبنای تعداد کاربر | رتبه ۱۲۱ |
مبنای تعداد هوادار | رتبه ۸۹ |
مبنای تعداد ارسال | رتبه ۴۶ |
بر لبم زندگی ترانه نخواست
خندهٔ مستیِ شبانه نخواست
ما دو دیوانه را جهان باهم
دید، اما به هر بهانه نخواست
آسمانِ بخیل ، یک دریا
سرِ راهِ دو رودخانه نخواست
من اگر خواستم زمینه نداشت
تو اگر خواستی زمانه نخواست
من! سهنقطه . . . تُ ، روزگارِ حسود
واوِ عطفی در این میانه نخواست
رفتی و بعدِ تُ از این شاعر
هیچ کس "فقطهمین!" را نخواست
فقطهمین!
. . .
/
بودن يا نبودن
پلكِ زندگی ماست ...
در يكی تاب ميخوريم ،
دريكی بی تاب ميشويم،
و من در هر پلكی
يكبار ديدنت را می بازم...
/
( عباس معروفی )
/
در زندگی مان از یک جایی به بعد
به همهچیز و همهکس
بیاعتنا میشویم
دیگر نه از کسی میرنجیم
و نه به عشق کسی
دل میبندیم ...
/
صد سال تنهایی
( گابریل گارسیا مارکز )
/
گرچه آرام بخش ها
حافظه ام را
پاک کرده اند ،
اما ...
دلم می گوید ،
من کسی را
بسیار دوست داشته ام ...
/
باخودت ،باعشق ، با من ، باجهانی بد شدی
باعث دلشورههایی که نمیباید شدی
من سراپای وجودم گوش بودم تا سحر
پسکجای قصه خوابیدم که از من رد شدی؟
نقطه چینی ساده در اندیشهات بودم ولی
در خیابان عذابم یک خطِ ممتد شدی!
از نگاهم بی صدا رفتی ولی دیگر چرا
بر سر راه خیالم تا قیامت سد شدی؟!
در حضور روشن صدها چراغ و آینه
آنکه جز خود را نه میبیند نه میخواهد شدی
شاید اصلاً جای تُ در قلب بی تابم نبود
"بایدم" بودی و با بیمهریات "شاید" شدی!
از دلم از خاطراتم از خیالم رفتی و
آنکه بعد از این به خوابم هم نمیآید شدی
فقطهمین!
. . .
/
فواره شرح معنی این یک عبارت است:
دنیا حضیض عزت و اوج حقارت است
بیرون هر قفس قفسی دیگر است باز
در اصل نام دیگر دنیا اسارت است
چون عمر رفته را نتوان باز پسگرفت
هر منفعت که میکند انسان خسارت است
زاهد در انتظار بهشت است و عیب نیست
این عاقلان عبادتشان هم تجارت است
در معنی «وجود» همین بس که پیش دوست
اظهار «هیچ» بودن ما هم جسارت است
عاشق به گریه آمد و بوسید یار را
عاقل هنوز منتظر یک اشارت است
/
هنگامی که گفتم
" دوستَت دارم "
می دانِستم
اَلفبای تازه ای میسازَم
در شَهری که
خواندَن نمیداند،
و شراب در جامِ کسانی میریزم
که مَستی
نمی دانند
/
( نزار قبانی )
/
تا منزل آدمی سرای دنیاست
کارش همه جرم و کار حق،
لطف و عطاست
خوش باش که آن سرا
چنین خواهد بود
سالی که نکوست،
از بهارش پیداست
/
( شیخ بهایی )
/
فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت
شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت
آن طفل که چون پیر ازین قافله درماند
وان پیر که چون طفل به بانگ جرسی رفت
از پیش و پس قافلهی عمر میندیش
گه پیشروی پی شد و گه باز پسی رفت
ما همچو خسی بر سر دریای وجودیم
دریاست چه سنجد که بر این موج خسی رفت
رفتی و فراموش شدی از دل دنیا
چون نالهی مرغی که ز یاد قفسی رفت
رفتی و غم آمد به سر جای تو ای داد
بیدادگری آمد و فریادرسی رفت
این عمر سبک سایهی ما بسته به آهیست
دودی ز سر شمع پرید و نفسی رفت
/
ه.ا.سایه
( هوشنگ ابتهاج )
/
چون ابر بهار آنچه ازین بحر گرفتیم
در جیب صدف پاک فشاندیم و گذشتیم
چون سایهٔ مرغان هوا در سفر خاک
آزار به موری نرساندیم و گذشتیم
گر قسمت ما باده، و گر خون جگر بود
ما نوبت خود را گذراندیم و گذشتیم
/
( جناب صائب )
/
و سوگ
ادامه زندگیست
با جای خالی ،
با دلتنگیهایی که
فراموش نمیشوند
و با خاطراتی که
هنوز نفس میکشند ...
فقطهمین!
. . .
/
تا دعا باشد ؛
به او کِی مدعا خواهم نوشت؟
شکوهها دارم ولیکن
شُکرها خواهم نوشت
گر من و او
در مقام نامهپردازی شویم
من چه ها خواهم نوشت و
او چهها خواهد نوشت ...
فقطهمین!
. . .
/
گرچه می دانم دلم از عشق ناخشنود نیست
عشق جز درد عمیق و زخم بی بهبود نیست
عشق؛ دنیایی که هرکس آمد و گفتش درود
دیگرش ؛ جز مرگ هرگز فرصت بدرود نیست
شادمانی را گرفت از من، بجایش شعر داد
شعر ...
آری، شعر ...
سودایی که هیچش سود نیست
شعر می گویم مگر یادم بماند زندهام
رود هم روزی اگر از پا نِشیند، رود نیست
ناگهان یک شب سراغم آمد و با خنده گفت:
"نوش داروی توام!" با طعنه گفتم:
زود نیست؟!
دیر شد، در من اگر هم شور و شوقی بود، مُرد
دیر شد؛ این مرد،
آن مردی که سابق بود، نیست
فقطهمین!
. . .
/
در وهم نیاید
که چه مطبوع درختی
پیداست که هرگز
کس از این میوه نچیدهست
ما از تو به غیر از تو
نداریم تمنا
حلوا به کسی ده
که محبت نچشیدهست
/
( عالیجناب سعدی )
/