گوشه تنهای من
گوناگون
۲۹۵ پست
۲۲ مشترک
۱۳ پسند
عمومی

رتبه گروه

مبنای تعداد کاربر رتبه ۱۲۱
مبنای تعداد هوادار رتبه ۱۰۷
مبنای تعداد ارسال رتبه ۷۷

خدا را محتسب ما را به فریاد دف و نی بخش
که ساز شرع از این افسانه بی‌قانون نخواهد شد

مجال من همین باشد که پنهان، عشق او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گویم، چون نخواهد شد

شراب لعل و جای امن و یار مهربان ساقی
دلا کِی بِه شود کارَت، اگر اکنون نخواهد شد

/



... !/

مشوی ای دیده نقش غم ز لوح سینۀ حافظ
که زخم تیغ دلدار است و رنگ خون نخواهد شد

سالهاست
به تلخ نوشیدن عادت کرده ام
آنقدر که دهانم و حرفهایم
بوی تلخی می دهند

از من و تلخی هایم گذر کن
خیال باطلی بود
که فکر می کردم همدردها
حال یکدیگر را بهتر می فهمند
خیال باطلی بود که فکرمی کردم

اصلا بگذریم
خیال باطل را که دوره نمی کنند

/
( اعظم جعفری )
/



... !/

از ارتفاع می ترسم
افتاده ام از بلندی

از آتش می ترسم
سوخته ام به کرات

از جدایی می ترسم
رنجیده ام چه بسیار

از مرگ نمی هراسم
نمرده ام هرگز
حتی یک بار
...

/
( عباس کیارستمی )
/



... !/

هر بار که تو عاشق شوی
پیامبری به دنیا خواهد آمد
جهان از بی عشقی ست که کافر شده است

اگر می خواهید مردگان زنده شوند
و بیماران شفا یابند
باید که شربت دوست داشتن به ایشان بدهید

آدم ها از بی عشقی است که بیمار می شوند
آدم ها از بی عشقی است که می میرند


ایمان نام دیگر عشق است
و مومنان همان عاشقانند

این را پیامبری به من گفت
که به جرم عشق بر صلیبش کشیدند

/
( عرفان نظرآهاری )
/



... !/

بخاطر تو
زندگی خواهم کرد
و روزی
روی برگ برگِ تمام شقایق ها
خواهم نوشت
که تو با تمام نبودنت هم
زیباترین دلیل زندگی بودی

/
( امید آذر )
/



... !/

حال آدم که دست خودش نیست
عکسی می بیند
ترانه ای می شنود
خطی می خواند
اصلا هیچی هم نشده
یکهو دلش ریش می شود
حالا بیا وُ درستش کن

آدمِ دلگیر
منطق سرش نمی شود
برای آن ها که رفته اند
آن ها که نیستند، می گرید
دلتنگ می شود
حتی برای آنها که هنوز نیامده اند

دل که بلرزد
دیگر هیچ چیز سرِ جای درستش نیست
این وقت ها
انگار کنار خیابانی پر تردد ایستاده ای
تا مجال عبور پیدا کنی
هم صبوری می خواهد هم آرامش
که هیچکدام نیست

آدم تصادف می کند
با یک اتوبوس خاطره های مست

/
( شهریار بهروز )
/



... !/

پرنده اگر بر شانه ات نمی نشیند
پنجره اگر با نفست مات نمی شود
چای اگر لبت را نمی سوزاند
بوی نان اگر گرسنه ات نمی کند
نگاهی اگر دلت را نمی لرزاند
شب اگر بغض ات نمی گیرد
بوی عطری اگر دیوانه ات نمی کند
خاطره ای اگر اشکت را در نمی آورد
جمعه اگر دلتنگ ات نمی کند
گل اگر برایت زیبا نیست
.
.
.
بدان که مُرده ای

/
( بابک زمانی )
/



... !/

حجاب چهرۀ جان می‌شود غبار تنم
خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم

عیان نشد که چرا آمدم کجا رفتم
دریغ و درد که غافل ز کار خویشتنم

اگر ز خون دلم بوی شوق می‌آید
عجب مدار که همدرد نافه خُتَنَم

/



... !/

بیا و هستیِ حافظ ز پیش او بردار
که با وجود تو، کَس نشنود ز من که منم

جهان
جای خوبی
برای عاشقانه زیستن نیست

این حرف را اما
با هیچ گلوله ای نمی شود
در مغز این دل فرو کرد

می میرد
اما باور نمی کند

/
( رویا شاه حسین زاده )
/



... !/

شب هنگام بازمی آیم
تا به رویا دیدارت کنم

کَسَم نخواهد دید
و بازم نخواهد پرسید

خاطر آسوده دار
و در را باز بگذار

/
( عباس کیارستمی )
/



... !/
بازنشر کرده است.

ای شعر !
ای طلسم سیاهی که سرنوشت
عمر مرا
به رشته ی جادویی تو بست

گفتم ترا رها کنم و
زندگی کنم
اما چه توبه ها
که درین آرزو شکست

/

زنده یاد
( نادرنادرپور )

/



... !/

من چیز‌های زیادی
از دست داده ام

اما هیچ کدامشان
مثل از دست دادن تو نبود

گاهی یک رفتن
تمامت را با خود می‌‌برد
و تو تا آخر عمر
در به در
دنبال خودت می‌‌گردی

/



... !/

تنهایی
خوب چیزی ست

این را بعد ها می فهمی

در یک صبح خاکستری
وقتی شعاعِ نورِ تابیده از پنجره
جای خالیِ کنارت را روشن کرد

تازه می فهمی
بودن هایی هست
هزار بار سردتر از نبودن

/

( پریسا زابلی پور )

/



... !/

چه بسیارند
گل‌هایی که می‌شناسم
اما نام‌شان را نمی‌دانم

چه بسیارند
گل‌هایی که نمی‌شناسم
اما نام‌شان را می‌دانم
...
نه می‌شناسمت
نه نامت را می‌دانم
ای که از همۀ گل‌ها
بیش‌تر دوستت دارم

/

( ضیاء موحد )

/



... !/

امشب
کمند زلف تُرا
تاب دیگری است

ای فتنه
در کمین دل و
هوش کیستی؟
...
ما لاله‌سان
ز داغ تو
نوشیم خون دل

تو همچو گل
حریفِ
قدح‌نوش کیستی؟
/
( رهی معیری )
/



... !/