✔ علـ بابا ـــی

نقش مزار من کنید این دو سخن که شهریار با غم عشق زاده شد با غم عشق دا.. بیشتر

✔ علـ بابا ـــی
۱,۷۳۱ پست
۴۳۸ دنبال‌کننده
۸,۷۳۸ امتیاز
مرد، متاهل
آروم و عادی
فوق ليسانس
دین اسلام
ايران، تهران

تصاویر اخیر

و ۱۰ کاربر دیگر بازنشر کرده‌اند.

آنکه مست آمد و
دستی به دل ما
زد و رفت ...
؛

درِ این خانه ،
ندانم به چه سودا
زد و رفت ...

/
ه.ا.سایه
( هوشنگ ابتهاج )
/


... !/

لینک

همنوای دل من بود به هنگام قفس
ناله ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت

نمانده در دلم
دگر توان دوری
چه سود از این سکوت و
آه از این صبوری

تو ای طلوعِ
آرزوی خفته بر باد
بخوان مرا
تو ای امید رفته از یاد

/



... !/

دلم برای تو تنگ است
و این را نمی‌توانم بگویم

مثل باد که از پشت
پنجره‌ات می‌گذرد
و یا درخت‌ها که
خاموش‌اند

سرنوشت عشق
گاهی سکوت است

/
( چیستا یثربی )
/



... !/

مشخص نیستند
نه جای زخم هایت
نه آنان که زخمت زده اند

به برکه ها می مانی
و هر سنگ که زخمی ات می کند
در تو آرام می شود

زخم ها زیباترت کرده اند
چون برکه ها،
که با سنگ‌های خوابیده در بسترشان
زیباترند

/
( حسن آذری )
/



... !/

بازسازی چهره زلیخا
توسط هوش مصنوعی
از تصویری که
در موزه مصر قرار دارد

/



... !/
بازنشر کرده است.


چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنی است آن بینی

گر به اقلیم عشق روی آری
همه آفاق گلستان بینی

آنچه بینی دلت همان خواهد
وانچه خواهد دلت همان بینی

/
( هاتف اصفهانی )
/



... !/


جان گدازی اگر به آتش عشق
عشق را کیمیای جان بینی ...

امتداد نگاه تو را هر که بگیرد
به جاده می رسد
به ایستگاه
به دستگیره ی در
به بندهای کوله پشتی
به راه

امتداد نگاه تو را هر که بگیرد
به جهانگردِ غمگینی می رسد
که تا بحال
کسی را نبوسیده است
که مدت هاست
کسی را ندیده است

اینجا
که نگاه تو تمام می شود
اینجا که من رسیده ام
به جز اندوه سفر
چیزی نیست

/
( شهریار بهروز )
/



... !/

هر مهر
بی هیچ علت غمگینم

هر آبان
بیخود دلتنگم

هر آذر
بیهوده بی تابم

در مغزم ، در قلبم انگار
تق تق تق تق غوغایی ست

هر پاییز
میخی دیگر بر تابوتم می کوبند

/
( حمیدرضا شکارسری )
/



... !/


جانا حدیث حُسنت در داستان نگنجد
رمزی ز راز عشقت در صد زبان نگنجد

سودای زلف و خالت در هر خیال ناید
اندیشهٔ وصالت جز در گمان نگنجد

در دل چو عشقت آمد سودای جان نماند
در جان چو مهرت افتد عشق روان نگنجد

/



... !/


آن دم که با خیالت دل را ز عشق گوید
عطار اگر شود جان، اندر میان نگنجد

قهرمان
گاهی زنی‌ست که
پای همه حرف‌های پشت سرش ایستاده
و برای عشقش می‌جنگد

گاهی مردیست که
تنها و یک تنه با همه می‌جنگد
تا به معشوقه‌اش برسد

برای عشقتان بجنگید
قبل از اینکه دیر بشود

اگر ادعای دوست داشتن دارید
برای تصرف مساحت پیراهنش
برای مرز حلقه آغوشش بجنگید

دفاع از حقتان برای عشق
دفاع مقدسی‌ست


/
( سحر رستگار )
/



... !/


چگونه می توانم
که غایبت بدانم
مگر که خفته باشی در اندوه هایت

چگونه می توانم
که غایبت بدانم
مگر که مرده باشی در نامه هایت

چگونه می توانی
که غایبم بدانی
مگر که مرده باشم من در حافظه ات

به عشق مرده
رضایت دادم
یعنی
همین که تو در دوردست زنده ای
به سرنوشت رضایت دادم

/
( محمدعلی سپانلو )
/



... !/


دِی پیر می‌فروش که ذکرش به خیر باد
گفتا شراب نوش و غمِ دل بِبَر ز یاد

گفتم به باد می‌دهدم باده نام و ننگ
گفتا قبول کن سخن و هر چه باد، باد

بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ
در معرضی که تخت سلیمان رَوَد به باد

/



... !/

حافظ گرت ز پندِ حکیمان مَلالت است
کوته کنیم قصه، که عمرت دراز باد

گفتی :
زخم‌هایت را نشانم بده
‏تا بدانم
چگونه باید دوستت بدارم
‏تا یاد بگیرم
چگونه نوازشت کنم.

و منِ غرق شده در نگاه معصومت
نمکپاش درون دستهایت را ندیدم

افسوس و
صد افسوس

/



... !/


رفته بودی تو و دلمُرده ز رفتارِ تو من
خوب شد آمدی ، ای کُشتۀ دیدار تو من
،
ستمت گر چه فزون است و وفا کم ، غم نیست
کم کَمَک ساخته ام با کم و بسیارِ تو من
،
هر دلی نیست عزیز دل من ، لایق صید
باش همواره تو صیاد و گرفتار تو من

/
( عماد خراسانی )
/



... !/

من نگرانِ نیامدنت نیستم
نگرانم بیایی و من را
با این ابروهایِ گره خورده
گونه هایِ فرو رفته
با این لبهایِ سیاه
پیشانیِ چروک
به جا نیاوری
نشناسی

من نگران نیامدنت نیستم
نگرانم بیایی
و من را به جا نیاوری
نشناسی

/
( شهریار بهروز )
/



... !/

شــــب عــا شـــــق
نـمـــى ر ســـــــد بـــــه ســـــحــر .

صــبــــــــح صــــا د ق
د ر و غ مـى گـــُـــــو يــــــــــد .

/



... !/