✔ علـ بابا ـــی

نقش مزار من کنید این دو سخن که شهریار با غم عشق زاده شد با غم عشق دا.. بیشتر

✔ علـ بابا ـــی
۱,۵۲۲ پست
۳۸۲ دنبال‌کننده
۶,۰۷۱ امتیاز
مرد، متاهل
آروم و عادی
فوق ليسانس
دین اسلام
ايران، تهران

تصاویر اخیر

و ۵ کاربر دیگر بازنشر کرده‌اند.

آنکه مست آمد و
دستی به دل ما
زد و رفت ...
؛

درِ این خانه ،
ندانم به چه سودا
زد و رفت ...

/
ه.ا.سایه
( هوشنگ ابتهاج )
/


... !/

لینک

همنوای دل من بود به هنگام قفس
ناله ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت
مشاهده ۱۸ دیدگاه ارسالی ...
  • ꧂زهرا ارشدسرای شادی꧁

    🌸سلام
    🌸گـــل
    🌸شـادی آفرین است
    🌸ایـن شـادی
    🌸سهم دلهای زیبـای
    🌸دوستـانی کـه
    🌸بـا یـادشان لبخـنـدی
    🌸از مـحبت بر دل می نشینند
    🌸مهربان دوست روزت به زیبـایی گـل
    لینک

  • ✔ علـ بابا ـــی

    با سلام و روزبخیر ،
    برای شما نیز چنین باد،
    ممنونم از محبت و بزرگواریتان،
    سلامتی و شادکامی همواره نصیبتان.

    ... !/

در بیان حرف دل، چشم از زبان گویا تر است
عشق را هر قدر پنهان می کنی پیداتر است

این چه رازی بود در عالم که از ابراز آن
سینۀ صحراست سوزان، دیدۀ دریا تر است؟

وسعت دریادلان با هم به یک اندازه نیست
گاه دریایی ز دریای دگر دریاتر است
/
( سعید پورطهماسبی )
/



... !/

تا بترسی از زمین خوردن، نخواهی پَر کشید
زود پَر وا می کند، مرغی که بی پرواتر است

ما را دلی بود که ز دنیای دیگر است
ماییم جای دیگر و او جای دیگر است

چشم جهانیان به تماشای رنگ و بوست
جز چشم دل که محو تماشای دیگر است

امروز می خوری غم فردا و همچنان
فردا به خاطرت غم فردای دیگر است

گر خلق را بُوَد سر سودایِ مال و جاه
آزاده مرد را سر و سودایِ دیگر است
/
( رهی معیّری )

/



... !/

دیشب دلم به جلوه ی مستانه ای ربود
امشب پی ربودن دل های دیگر است
،
غمخانه ای است وادی کون و مکان رهی
آسودگی اگر طلبی جای دیگر است

هرچه کردم، به خودم کردم و وجدان خودم
پسر نوحم و قربانیِ طوفان خودم

تک و تنها تر از آنم که به دادم برسند
آنچنانم که شدم دست به دامان خودم

موی تو ریخته بر شانه ی تو امّا من
شانه ام ریخته بر موی پریشان خودم

از بهشتی که تو گفتی خبری نیست که نیست
می روم سر بگذارم به بیابان خودم
/
( یاسر قنبرلو )
/



... !/

تو گرفتار خودت هستی و آزادی هات
من گرفتار خودم هستم و زندان خودم

به فکر معجزه ای تازه بودم و ناگاه
خدا گرفت به دست تو امتحان مرا

نه تو خلیل خدایی نه من چو اسماعیل
بگیر خنجر و در دم بگیر جان مرا

چه روزگار غریبی است بعد رفتن تو
بغل گرفته غمی کهنه، آسمانِ مرا
/
( امید صباغ نو )
/



... !/

تو نیم دیگر من نیستی ؛ تمام منی
تمام کن غم و اندوه سالیان مرا ...

وقتی از آفتاب برایت تن آفرید
تکلیف روزهای مرا روشن آفرید

برقی به چشم های تو داد و دلی به من
انگار زیر صاعقه ای خرمن آفرید

در سر هوایِ زلف تو را داشتم ولی
کوتاه تر ز دست مَنَت، دامن آفرید
/
( جواد زهتاب )
/



... !/

من ساحل و تو موج، ببین سرنوشت را
حتّی کنار آمدنت ، رفتن آفرید ...
بازنشر کرده است.

این تصویر از یک سرباز آمریکایی است
که در سال ۱۹۶۶ میلادی
و در جنگ ویتنام
در حال بو کردن نامۀ همسر خوش ذوقش است.

همسرش مقداری از
عطر و کِرِم خود را
به نامه آغشته کرده،
تا همسرش او را فراموش نکند !
/



... !/
بازنشر کرده است.

بگذار
بگذرد

وقتی بی تو
نه روز می گذرد
نه روزگار ...
/



... !/
بازنشر کرده است.

سراسرِ دیروز
باران بود

نه قطره‌ای مالِ من شد
نه قطره‌ای مالِ تو

سراسرِ دیروز
در خانه نشستیم
و چترهایی دیدیم
که سهم‌مان را
به خانه می‌بردند

سراسرِ دیروز باران بود
/
( مزدک پنجه ای )
/



... !/
بازنشر کرده است.

آن شب
که موریانه ها
زبانم را خوردند

من
یک کتاب
حرف داشتم
/
( فرخ مهر کیوان )
/



... !/

با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم
یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد

هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین است
دردا که این معما شرح و بیان ندارد

سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن
ای ساروان فروکش کاین ره کران ندارد
/
( حافظ جان )
/



... !/


شب عملیات رمضان
پشت میدان مین،
رزمنده‌ها زمین‌گیر شده اند
از ۱۵۰ نفر داوطلب ۲۰ نفر انتخاب می‌شوند
تا با گذشتن از میدان مین راه عبور بقیه باز شود.

۲۰ نفر نوبتی روی زمین غلت میزنند
تا راه باز شود!
" این عکس، صبحِ همان شب است "
/
فرق است میان
آنان که برای آزادی وطنشان
بر روی میدان مین غلت زدند

و آنانکه برای آزادیِ شیطان درونشان
بر روی دلارهای رانتی غلت می زنند

/



... !/

پ ن : این عکس بعد از ۳۱ سال اجازه انتشار یافت

ترک برداشته ام
مانند زمینی که
آبش پیشکش آسمان شده باشد

وحالا
انتظار ابری را می کِشد
که هیچ وقت
خیال باریدن ندارد...
/
( مهرنوش نوید پور )
/



... !/

روزی اگر
ترانه ی خورشید
در زیر سقف شب
از یادها رَوَد ...

من با هزار نغمه ی افسون
در تنگنای دخمه ی تاریک ذهنتان

خورشیدهایِ
خفتۀ بی رهگذار را
بیدار می کنم
/
( صالح وحدت )
/



... !/

گفتمش :
زلف به خون که شکستی؟
گفتا :
حافظ این قصه دراز ست
به قران که مپرس
/
( حافظ جان )
/



... !/

منتظر می مانی

آرام
آرام
فصل به فصل

سال ها می گذرند
باران نمی بارد

زیر پلک هایت...
دیوار گلدان
ترک بر می دارد.
/
( عباس عابد - ساوجی )
/



... !/