از قوی بودن خسته ام بابا
دلم یک شانه میخواهد
تکیه دهم به آن
و بی خیال همه دنیا
دلتنگی هایم را
روی شانه هایت ببارم
هزارویک شب...
نه!
ای کاش یک شب؛
شهرزاد قصه های تنهایی من بودی
دلم شور می زند ,
نه شورِ آینده را ...
برای گذشته نگرانم ...!
برای روز های گرمی که می ترسند دیگر تکرار نشوند ...
و من برایشان نگرانم ,
روز هایی که پر از عشق بود و شاید دیگر تکرار نشوند
و دلم شور می زند برای سکوت سرد آینده ...
که نه شقایق در آن رشد می کند ...
و نه آسمان آبی می ماند ...
دلم شور می زند ...
برای مرگ سرسبزی عشق ...
که از آن جز بیابانی باقی نمانده
و دلم شور می زند ...
برای خودم که بغضم را به سیگار می گویم و ...
درد و دل هایم را به دیوار ..
عشق تو شوخی زیبایی بود که خداوند با قلب من کرد !
زیبا بود امّا شوخی بود !
حالا .... . . تو بی تقصیری ! خدای تو هم بی تقصیر است !
من تاوان اشتباه خود را پس میدهم . . . !
تمام این تنهایی تاوان « جدّی گرفتن آن شوخی » است ....
دلم وقتی که می گیرد تو می آیی به دیدارم
به من آهسته میگویی ” عزیزم دوسـتت دارم “
سرم بر شانه ات ، باور ندارم پیش من باشـی
تورا در خواب میبینم بگو یا این که بیدارم ؟
نوازش می کنی با مهربـانی گونه هایم را
چه رقصی دارد انگشتت به روی بغض تب دارم
کنار لحظه های تو دو فنجان قهوه می ریزم
اگرچه تلخ ، شیرین است با لبخندِ هَر بارم
کتابی میگذاری روی میزم مهربان من
و مـی گویی به آرامی که این هم آخرین کارم
غروب شنبه ای دیگر برایم شعر میخوانی
تمام هفته را من از هوای عشق سرشارم
تنم خورشید میخواهد کنار ساحل امنت
من از شبهای برف آلوده ی این شهر بیزارم
دلم ابریست از دست تمام بی تو بودن ها
اگر باران بیاید باز می آیی به دیدارم ؟!!
....
می نویسم از تو و برای تو ،
بدون هراس از خوانده شدن ،
بگذار همه بدانند ...
می نویسم برای تو ،
برای تویی که بودنت را
نه چشمانم می بیند ،
و نه گوش هایم می شنود ،
و نه دستانم لمس می کند.
تنها با شعفی صادقانه
با دلم احساست می کنم ...
نازنین همیشگی من !
صاحب نوشته های من !
تک سوار دلم !
اگر باشی می مانم !
اگر بگویی اوج می گیرم !
اگر بمانی ، قربانی بودنت می شوم !
تو فقط
بیا ،
بگو ،
بمان ،
جان دادنش با من ...
مرا زنی بزرگ کرد که ...
نه خواندن بلد بود و نه نوشتن
اما چیزهایی به من آموخت که ...
هیچ مدرسه ای نتوانست
به من بیاموزد
ما کتاب کهنه ای هستیم ... سرتا پا غلط!
خواندنی ها را سراسر خوانده ایم ... امّا غلط!
سال ها تدریس می کردم ... خطا را با خطا
سال ها تصحیح می کردم، غلط را با غلط!
بی خبر بودم ... دریغا ... از اصول دین عشق!
خط غلط، انشا غلط، دانش غلط، تقوی غلط!
دین اگر این است ! بی دینان زِ ما مؤمن ترند
این مسلمانی ست آخر؟ لا غلط ... الّا غلط !
روز اوّل درس مان دادند، یک دنیا فریب ...
روز آخر ... مشق ما این بود: یک عُـقـبی غلط!
گفتنی ها را یکایک هر چه باد و هر چه بود
شیخــنا فرمود ... امّا یا خطا شد ... یا غلط..!
گفتم از فرط غلط ها ... دفتر دل شد سیاه!
گفت می دانم ... غلط داریم آخر تا غلط !
روی هر سطری که خواندیم از کتاب سرنوشت
دیده ی من یک غلط می دید و او ... صدها غلط!
یا رب ... از تو مغفرت زیباست ،از ما اعتراف...
یا رب از تو مرحمت می زیبد و از ما غلط..!
علیرضا قزوه
بغض های کال من شوق رسیدن داشت، نه؟
اشک من دیدن که نه... اما شنبدن داشت، نه؟
از همان روزی که آدم دل به حوا داده بود
رقص گندمدانهها در خوشه چیدن داشت، نه؟
قصر، زندان، قعر چاه؛ اصلاً چه فرقی میکند
ناز یوسف در همهعالم خریدن داشت، نه؟
کاشکی باور کنی تقصیر چشمانم نبود
آن انارِ گونهها از دور چیدن داشت، نه؟
راستی یادم نمیآید، تو یادت مانده است
نبض من در دستهای تو تپیدن داشت، نه؟
مثلِ تو تنها یکی، تنها یکی میآفرید
هرکه عاشق بود و قصد آفریدن داشت، نه؟
سید مهدی طباطبایی یاسین
حدود ساعت باران...به وقت شرعیِ شعر
نشسته ام که دو رکعت غزل به جا آرم...
بدون علم عروض و... بدون آرایه
چقدر ساده نوشتم که: "دوستت دارم"
ظهیر مومنی
دیدی نرسیدیم نگفتم شدنی نیست
برگرد که این فاصله ها کم شدنی نیست
در سینه من زخم عمیقی است که بر آن
لبخند تو لبخند تو مرهم شدنی نیست
تو دانه برفی و من از نسل کویرم
پیداست که این رابطه محکم شدنی نیست
دست ازمن ویران شده بردار که دیگر
آئینه پاشیده سر هم شدنی نیست
آشفته ام، این شعر گواه است از این پس
شعر من و موی تو منظم شدنی نیست
حسین عباسپور
واژه ی لحظه ی دیدار تو را کم دارد
نازنین، شعرمن انگار تو را کم دارد
میشود یک غزل تازه کنارم باشی
شاعر و کاغذ و خودکار تو را کم دارد
میشود باز بخندی و کمی ناز کنی
قلب این عاشق بیمار تو را کم دارد
مشکل قلبی و سردرد شدن های مرا
دکترم گفته که این بار تو را کم دارد
روز برفی و من و قهوه،هوایی دلچسب
بعد هر یک پک سیگار تو را کم دارد
هر کجا حرف ، ز احساس و زعشق است فقط
روح من میشود آزار، تو را کم دارد
بی تو این ثانیه ها میل به مردن دارند
ساعت خسته ی دیوار تو را کم دارد
عشق من ، شعر بهانه ست که بدانی مردی
از خودش،از همه بیزار تو را کم دارد
عیسی شاهمرادی
چون شعرِ پنهان در گلویی دوستت دارم
در قالب هر آرزویی دوستت دارم
دیگر گواه عاشقی، این اشکها هم نیست
با اینهمه بیآبرویی دوستت دارم
آن چشمهای تو همیشه راست میگویند
دیگر نمیخواهد بگویی دوستت دارم
دیوار هم عاشق شده، آهسته آهسته
ای قابِ عکس روبرویی، دوستت دارم
میخواستم از تو بگویم، بغض امّا بغض ... !
اینبار هم بیگفتگویی دوستت دارم
دستت برایم رو شد ای دل! خوب میدانم
این روزها دلتنگِ اویی، دوستت دارم
سید مهدی طباطبایی یاسین
در خاطره ی خانه صدای تو نشسته است
این پنجره عمریست به پای تو نشسته است
بگذار در آیینه ببینم غم خود را
در آینه گیسوی رهای تو نشسته است
ما مثل حبابیم و در اندیشه ی مرگیم
تا در سر ما عطر هوای تو نشسته است
رفتی و پس از رفتنت ای چشمه ی خورشید
شب نیست که دنیا به عزای تو نشسته است
گفتم که سفر پاک کند خاطره ات را
هر جا بروم خاطره های تو نشسته است
احسان پورنجاتی
mina
پدر بی تکرار است بی تکرار
بله همینطور
mina
زنده باشی مینا خانم
ممنون پاینده باشید