mina

در من زنی تنها زندگی می کند که هر شب ؛ دیوانه وار به سوگِ خاطراتش می.. بیشتر

mina
۳۴۰ پست
۳۶۱ دنبال‌کننده
۵,۸۳۱ امتیاز
زن، متاهل
۱۳۴۲/۱۱/۰۷
مهربون
فوق ديپلم
کارمند
دین اسلام
ايران، سمنان
زندگی با همسر و فرزند
سیگار نميکشم
وبلاگ نویسی

تصاویر اخیر

بازنشر کرده است.
از قوی بودن خسته ام بابا
دلم یک شانه میخواهد
تکیه دهم به آن
و بی خیال همه دنیا
دلتنگی هایم را
روی شانه هایت ببارم
مشاهده ۱۱ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
♥️🍃
قدیما حال دلمون بهتربود
آب دوغ خیار و اشکنه لاکچری ترین غذابود.
واقعا چی شد کـه همه چی اینجوری عوض شد...

چی شدکه فقط بـه فکر این هستیم کـه لاکچری وخاص بـه نظر بیاییم
برای هم کلاس بزاریم ویادمون بره کـه بین این همه ی رنگ،
یه رنگی قشنگ ترین رنگ دنیاست....
بازنشر کرده است.

دلم کمی مادربزرگ می‌خواهد
با لباس گل گلی🌸

و دست‌های مهربانِ حنا زده
و لبخندی که خلاصه‌ی
تمام خوشبختی‌های جهان است...🍃

دلم کمی عشق می‌خواهد
می‌شود‌یک فنجان چای مهمانم کنی؟☕️
مشاهده ۸ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
میخواهم
بهترین خاطراتم‌را
روی کاغذی سپیدی بنویسم
سپید
به پاکیِ دست هایِ همیشه
تَر و خشکِ مادرم
‌با تمیزیِ قالیچه هایی که میشُست
که در ظهر هایِ تابستانه رویِ آن مینشستیم گل یا پوچ و مارپله
یادر حیاط وسطی وهفت سنگ
به نورِ آفتابِ سوزان
بی آنکه دانه های درشتِ غرق
روی پیشانی مان
مانع شادیمان باشند
میخواهم بنویسم روی کاغذی سپید
به سپیدیِ
دستهایِ پینه بسته یِ پدر که هندوانه ی قرمز‌ی را با دستهای خسته اما پُرمِهرَش بُرِش میدادهمراهِ تکه ای نان باپنیر....
هرچه بودونبود ،داشتیم ونداشتیم آخر به شبانه سَر میکردیم
خواب های سیاه وسفید
اما شیرین
می خواهم
روی کاغذی سپید بنویسم
به سپیدیِ گوله های برف
در زمستانهایِ سخت ،سردوطولانی
آنچنان که سقف خانه ها یمان
نم میداد
بی آنکه از سرماخوردگی بترسیم،
آنچنان که با آن
سوزش، سرما‌ و بارشِ تند آسمان میتوانستیم
یک آدم برفی باهویج ،شال گردن وکلاه درست کنیم
بی آنکه سردمان شود
بی آنکه هراس داشته باشیم از پایان‌سلطنت آن تا غروب خورشید
آسمان گوله گوله روزها در پی هم میبارید
و آدم برفی روزهای بیشتری در پشت بام خانه هابا دوربین‌های عکاسی
برایمان ...
مشاهده ۸ دیدگاه ارسالی ...
  • سعید پازوکی

    وقتی به کاغذ سفید می رسم
    تنهایی ام به روی آن
    چو دود
    پخش می شود،
    و حرف می زند!
    و عاقبت قلم
    ز راه می رسد،
    به داد می رسد،
    و سطح کاغذ سفید،
    کبود می شود!
    و تنهایی ام به قعر می رود
    نابود می شود!

بازنشر کرده است.
چقدر ثانیه ها آرام سپری می شوند
وقتی فکر من
پُرِ از با تو بودن است
اما !
شبها را بی تو سپری می کنم .

چقدر ثانیه ها آرام سپری می شوند
وقتی تنها دلخوشی ِ من
خاطرات لحظه های کنار تو بودن است
اما
روزها را بی تو شب می کنم .

*

در خیال می بینم
یک شب سرد،
که گرمای دستهایمان را ربوده است
نزدیک یک آتش پر جوش
کنار گوشم،
شعرهایم را برایم زمزمه میکنی
و من
خیره به آسمان
در فکر توام
ماندنِ در این خیال را
آرزو می کنم...
مشاهده ۵ دیدگاه ارسالی ...
  • سعید پازوکی

    تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم
    آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم

    با آسمان مفاخره کردیم تاسحر
    او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم

  • mina

    تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم
    آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم

    با آسمان مفاخره کردیم تاسحر
    او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم


بازنشر کرده است.
.
یڪ روز
خودم را خواهم بخشید
از آسیبی ڪه به خویش روا داشتم.
از آسیبی ڪه اجازه دادم
دیڪَران بر من روا دارند ،
و چنان محڪم
خویش را در آغوش خواهم ڪشید
ڪه هرڪَز ترڪِ خود نڪنم ...!!

࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─
مشاهده ۴ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
‍ اڪَر تو را
به سازے تشبیه ڪنم
نت به نت ملودے آرامبخشی هستی
ڪه ڪوڪ میشود
تپش به تپش قلبم با نواےِ
ساز خوش آهنڪَت......
طنین حضورت ڪافیست
در ثانیه‌هاے...''ناڪوڪم"... ‌!!
بازنشر کرده است.
نامه های غسان کنفانی به غاده السمان

غسان کنفانی می‌گوید : ترسویی
میخواهی میانه‌ باشی
نه دوستم داری و نه نبودم را میخواهی

غادة السمان پاسخ می‌ دهد : چرا که آموختم کاملا به تو آمیخته نباشم
که دچارم شوی
و از تو کاملا دور نباشم که فراموشم کنی
بازنشر کرده است.
هل لديك حبيب؟
لا
لمن تكتب؟
لنفسي
لنفسك! كلام الحب؟
نفسي تستحق الحب اكثر مما يفعلون

معشوقی داری؟
نه
برای كه می نويسی؟
برای خودم
برای خودت! حرف عاشقانه؟
خودم بيشتر از ديگران استحقاقش را دارد
مشاهده ۶ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
یک نامه ام، بدون شروع و بــــدون نام

امــروز هـم مطابق معمـــــول ناتمــــام



خوش كرده ام كنارتو دل وا كنم كمی

همسایه ی همیشه ی ناآشنا ؛ سلام



از حال و روز خود كه بگویم، حكایتی است

بـی صفحه زندگانــی بـی روح و كم دوام



جــویای حـــال از قلــم افتاده هـــا مباش

ایام خوش خیالی و بی حالی ات،به كام!



دردی دوا نمی كنــد از متن تشــنه ام

چیزی شبیه یک دل در حــال انهــــدام



در پیشگــاه روشــن آییــنه می زنـــم

جامی به افتخــــار تو با بــاد روی بــام



باشد برای بعد اگــــر حرف دیگری است

تا قصه ای دوباره از این دست، والسلام!
بازنشر کرده است.
بگذار بگذرن روزهایی که روزگار ما نیست
روزگار روز ما هم میرسد..

بازنشر کرده است.


اگر بین برنده شدن

و شاد بودن مجبور به انتخاب شدی ،

همیشه شادی را انتخاب کن

چون شادبودن به صورت خودکار

از تو یک برنده می سازد

بازنشر کرده است.
دیوانه می رقصد ...
بازنشر کرده است.
روتو برنگردون ازم نگیر نگاهتو
...
همه زندگیم خلاصه میشه با تو
مشاهده ۵ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
صبح را از چشم عقربه ها می بینیم

بلند می شویم و می رویم به پایان روز می رسیم

و دست به دیواری می زنیم و

دوباره برمی گردیم

عادت کرده ایم

من

به چای تلخ اول صبح

تو

به بوسه ی تلخ آخر شب

من

به اینکه تو هربار حرف هایت را

مثل یک مرد بزنی

تو

به اینکه من هربار مثل یک زن گریه کنم

عادت کرده ایم

آنقدر که یادمان رفته است شب

مثل سیاهی موهایمان ناگهان می پرد

و یک روز آنقدر صبح می شود

که برای بیدار شدن

دیر است ...


بازنشر کرده است.
ما گشته ایم، نیست، تو هم جستجو مکن
آن روزها گذشت، دگر آرزو مکن

دیگر سراغ خاطره های مرا مگیر
خاکستر گداخته را زیر و رو مکن

در چشم دیگران منشین در کنار من
ما را در این مقایسه بی آبرو مکن

راز من است غنچه ی لب های سرخ تو
راز مرا برای کسی بازگو مکن

دیدار ما تصور یک بی نهایت است
با یکدگر دو آینه را روبه رو مکن