از قوی بودن خسته ام بابا
دلم یک شانه میخواهد
تکیه دهم به آن
و بی خیال همه دنیا
دلتنگی هایم را
روی شانه هایت ببارم
ظهر شد
صدای اذان خیالِ چشمانت
طنین انداز میشود
بر مناره قلبم
حی علی خیر العمل
اقامه میکنم نمازی
قنوتش را پر می کنم
از نیاز تو
می شود ذکر لبانم
به تسبیح دلدادگی
خواستن تو
در بی کران ایمانم
امیدی بر جماعت نیست، میخواهم رها باشم
اگر بی انتها هم نیستم بی ابتدا باشم
چه می شد بین مردم رد شوی آرام و نامرئی
که مدتهاست میخواهم فقط یک شب خدا باشم
اگر یک بار دیگر فرصتی باشد که تا دنیا -
بیایم دوست دارم تا قیامت در کما باشم
خیابانها پر از دلدار و معشوقان سر در گم
ولی کو آنکه پیشش میتوانم بی ریا باشم؟
کسی باید بیاید مثل من باشد، خودم باشد
که با او جای لفظ مضحک من یا تو، ما باشم
یکی باشد که بعد از سالها نزدیک او بودن
به غافلگیر کردنهای نابش آشنا باشم
دلم یک دوست میخواهد که اوقاتی که دلتنگم
بگوید خانه را ول کن بگو من کی، کجا باشم؟
Your browser does not support the video element.
گاهی باران
همه دغدغه اش باغچه نیست
گاهی از غصه تنها شدنش می بارد
میگفت: آدم متعلق به جایی که به دنیا
اومده و بزرگ شده نیست؛
آدم حتی متعلق به جایی که خوشحال یا
غمگین بوده هم نیست؛
آدم متعلق به اونجاییه که دلش میخواد
باشه ولی نیست ...
کاش باران بودم
و غم پنجره را میشستم
و به هر کس که پس پنجره غمگین مانده
از سر عشق ندا می دادم
پاک کن پنجره از دلتنگی
که هوا دلخواه است
گوش کن باران را
که پیامی دارد
دست از غم بردار
زندگی کوتاه است
باز کن پنجره را
روز نو در راه است ...
می خواهم به اتفاقاتِ خوبِ نیفتاده
اعتماد کنم
و ایمان داشته باشم که یکی از همین
روزها خواهند افتاد
درست لابلای مشغله هایی که از سر و
کولِ روزمرگی هایم بالا می روند ،
در دلِ نگرانی هایی که حوالیِ باورهایِ
من ، جا خوش کرده اند،
و در اعماقِ خستگی هایِ مفرط و
تکراری ام …
اتفاقاتِ خوب ، خواهند افتاد
و من دوباره شبیهِ کودکی ام ؛
لبخند خواهم زد …
به مَن صُبح بخیر نگو
فَقط لبخند بزن
لبخندَت ،
تمام عُمرم را
بِخیر می کُند ...
هر آدمی به یه نفر احتیاج داره
که مثل بقیه نباشه
وگرنه دنیا پر از بقیهست...
ما پر از درد و دلیم
اما توان شرح نیست... 🥀
واقعیت این است که تَهِ تهَش
همه ی ما دلِمان برای "کودکی"
تنگ میشود
که خودمان بود!
جسور و بی پروا،
شلوغ و پر سر و صدا شاید هم آرام...
اما سر زنده و بیخیال!
کودکی که در لحظه زندگی میکرد؛
اگر قهر میکرد قهرش تا قیامتی بود
که زود از راه میرسید!
وسطِ گریه هایش میخندید
و از همه مهمتر با خیالی راحت، میخوابید!
من این بار عجیب دلم کودکی را میخواهد
که از من بسیار دور است... 🕊🍂
چون مراد دل و جانم، تویی از هردو جهان
از تو دل برنکنم، تا دل و جان است مرا
♡
صبح همان مهربانی نگاه توست
و چشمهـایی کـه
سروده های دلـم را
جـاری می کنــد،
صبـح تنها با تو صبـح میشود...
🍃
مادربزرگم عادت داشت هر روز، حیاطِ خانه را آب پاشی کند ..
و من میمردم از بویِ تندِ کاهگلی که فضای خانه را پر میکرد.. .🌱
mina
پدر بی تکرار است بی تکرار
بله همینطور
mina
زنده باشی مینا خانم
ممنون پاینده باشید