زمزمه های عاشقانه

زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست ... بیشتر

زمزمه های عاشقانه
۳۰,۰۲۱ پست
۵۵۴ مشترک
۱۷۴ پسند
عمومی

رتبه گروه

مبنای تعداد کاربر رتبه ۷
مبنای تعداد هوادار رتبه ۵
مبنای تعداد ارسال رتبه ۸
یه حسی بهم میگه:

نصفتون هنوز غسل نکردین 😕😕
😂😂😂😂
مشاهده ۲۵ دیدگاه ارسالی ...
‏برای همتون یه پارتنر بغال آرزو می‌کنم.

‏بغال: صفت تفصیلی از بغل. بسیار بغل‌کننده!


اینایی که از 32 درجه گرما به خدا شاکی هستن ببینن

مشاهده ۶۴ دیدگاه ارسالی ...
در عرض یک دقیقه چهارتا احساس رو تجربه کرد😂😂

غم ترس عصبانیت خوشحالی😄

.                             
یه بار رفتم کبابی
یارو از دسشویی اومد گفت
دوتا سیخ کوبیده بود ؟
گفتم بله شروع کرد سیخ کردن کوبیده

به شاگردش گفت
راستی مایع دسشویی تموم شده
سررریع برو بخر بیاااا 😐😂

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
شعر هما میرافشار در جواب شعر کوچه فریدون مشیری
بی تو من زنده نمانم...



بی تو طوفان زده ی دشت جنونم

صید افتاده به خونم

تو چه سان می گذری غافل از اندوه درونم؟

*

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی

بی من از شهر سفر کردی و رفتی

قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم

تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم

تو ندیدی.

نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی

چون در خانه ببستم،

دگر از پای نشستم

گوییا زلزله امد،

گوییا خانه فرو ریخت سر من

*

بی تو من در همه ی شهر غریبم

بی تو کس نشود از این دل بشکسته صدایی

برنخیزد دگر از مرغک پربسته نوایی

تو همه بود و نبودی

تو همه شعر و سرودی

چه گریزی ز بر من؟

که ز کویت نگریزم

گر بمیرم ز غم دل،

به تو هرگز نستیزم

من ویک لحظه جدایی؟

نتوانم نتوانم

بی تو من زنده نمانم.....
لینک

بی تو مهتاب شبی؛ باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم؛ خیره به دنبال تو گشتم!
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم؛ شدم آن عاشق دیوانه که بودم!
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید…
باغ صد خاطره خندید… عطر صد خاطره پیچید!
یادم آمد که شبی؛ با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوتِ دلخواسته گشتیم
ساعتی چند برآن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت؛ من همه محو تماشای نگاهت!
آسمان صاف و شب آرام؛ بخت خندان و زمان رام…
خوشه ماه فرو ریخته در آب؛ شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ؛ همه دل داده به آواز شباهنگ!
یادم آمد تو به من گفتی؛ از این عشق حذر کن!
لحظه ای چند؛ بر این آب نظر کن…
آب آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت؛ به نگاهی گذران است
باش فردا که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی؛ چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ندانم؛ سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم!
لبخند تو نور است
در تارِ شب‌های من
آغوش تو آرامش
بر زخمِ تنهای من...
.
دستانت را
اندڪے بہ من امانت بده؛
می‌خواهم با آن‌ها،
گرہ از بافته‌هاے اندوهم بگشایم
💖
زمین شناس ِ حقیری تو را رصد می کرد
به تو ستاره ی خوبم، نگاه ِ بد می کرد

کنارت ای گل زیبا، شکسته شد کمرم
کسی که محو ِتو می شد، مرا لگد می کرد

تو ماه بودی و بوسیدنت نمی دانی
چه ساده داشت مرا هم بلند قد می کرد

بگو به ساحل چشمت که من نرفته چطور
به سمت جاذبه ای تازه جزر و مد می کرد؟

چه دیده ها که دلت را به وعده خوش کردند
چه وعده ها که دل من ندیده رد می کرد

کنون کشیده کنار و نشسته در حجله
کسی که راه شما را همیشه سد می کرد
اگه با دلت چیزی یا کسی رو دوست داری زیاد جدی نگیرش، چون ارزشی نداره، چون کار

دل دوست داشتنه، مثل کار چشم که دیدنه، اما اگه یه روز با عقلت کسی رو دوست داشتی، اگه عقلت

عاشق شد، بدون که داری چیزی رو تجربه می کنی که اسمش عشق واقعیه
به جای عشق دردل، آتشی از کینه می ماند
از این دیوانه بازی ها غمش در سینه می ماند

مرا نشکست اما طعنه هایت یاد من ماندست
که گاهی جای سنگی در دل آیینه می ماند

اگرچه سعی می کردم فراموشت کنم اما
از این کوشش فقط در دل  غمی دیرینه می ماند

از این احساس تنها حسرتی دلگیر خواهد ماند
از آتش هم زغالی در کف شومینه می ماند

دل تنهای من خو کن به تنهایی در این دنیا
که گاهی آن کسی را که تو می خواهی نمی ماند
عشق با غرور زیباست ولی اگر عشق را به قیمت فرو ریختن دیوار غرور گدایی کنی... آن وقت است که دیگر عشق نیست... صدقه است
یه مرد 80 ساله میره پیش دکترش برای چک آپ. دکتر ازش در مورد وضعیت فعلیش می پرسه و پیرمرد با غرور جواب میده:هیچوقت به این خوبی نبودم. تازگیا با یه دختر 18 ساله ازدواج کردم و حالا باردار شده و کم کم داره موقع زایمانش میرسه. نظرت چیه دکتر؟دکتر چند لحظه فکر میکنه و میگه: خب… بذار یه داستان برات تعریف کنم. من یه نفر رو می شناسم که شکارچی ماهریه. اون هیچوقت تابستونا رو برای شکار کردن از دست نمیده. یه روز که می خواسته بره شکار از بس عجله داشته اشتباهی چترش رو به جای تفنگش بر میداره و میره توی جنگل. همینطور که میرفته جلو یهو از پشت درختها یه پلنگ وحشی ظاهر میشه و میاد به طرفش. شکارچی چتر رو می گیره به طرف پلنگ و نشونه می گیره و ….. بنگ! پلنگ کشته میشه و میفته روی زمین!
پیرمرد با حیرت میگه: این امکان نداره! حتما” یه نفر دیگه پلنگ رو با تیر زده!دکتر یه لبخند میزنه و میگه: دقیقا” منظور منم همین بود!

نتیجهء اخلاقی: هیچوقت در مورد چیزی که مطمئن نیستی نتیجهء کار خودته ادعا نداشته نباش
مشاهده ۷ دیدگاه ارسالی ...
از یه لامپ میپرسن : احوالت چطوره ؟

میگه : چه احوالی !!؟ کار به جاهای خوبش که میرسه منو خاموش میکنن !
مشاهده ۱۶ دیدگاه ارسالی ...