پاییز که می آید
باید دستت را بگیرم
با خود ببرم به تک تک کافه های این شهر
تا تمام عاشقانه های شیرینمان را
بِخورد قهوه های تلخ دهم !
شعر کنم تو را و بکارم
میان گلدانهای کوچک رنگی
روی نیمکتهای چوبی ...
آری جانم
دیگر کافه های این شهر
پُر میشود از رد پایت و دلگیر نیستند
میدانی
این دیوانگی عجیب با تو میچسبد
و
۱ کاربر دیگر
بازنشر کردهاند.
حال من خوب است اما با تو بهتر میشوم
آخ… تا میبینمت یک جور دیگر میشوم
با تو حس شعر در من بیشتر گل میکند
یاسم و باران که میبارد معطر میشوم
در لباس آبی از من بیشتر دل میبری
آسمان وقتی که میپوشی کبوتر میشوم
آنقَدَرها مرد هستم تا بمانم پای تو
میتوانم مایهی ـ گهگاهـ دلگرمی شوم
میل، میل توست، امّا بی تو باور کن که من
در هجوم بادهای سخت، پرپر میشوم
نمیخواستم
این عشق را فاش کنم
ناگاه به خود آمدم،
دیدم همه کلمات راز مرا میدانند
این است که
هرچه مینویسم
عاشقانهای برای تو میشود
شهاب مقربین
چه شد در من نمیدانم
فقط دیدم پریشانم
فقط یک لحظه فهمیدم
که خیلی دوستت دارم
و
۸ کاربر دیگر
بازنشر کردهاند.
و سعادت من
همین باشد
که دوستت دارم
حالا ببین چگونه
با همین لبخند ساده ات
عاقبت مرابخیر می کنی♥️♥️
و
۷ کاربر دیگر
بازنشر کردهاند.
و آنقدر
دلم برای تورفته است
که حالا
حضورش در سینه
تنها یک ادعاست...♥️♥️
و
۱۰ کاربر دیگر
بازنشر کردهاند.
مى دانى
عاشق لبخندى هستم
كه گوشه ى نرگسى ها
دزدانه
لبت را به واكنشى مى كشاند
كه در زيباترين تبسم نقاشى جهان هم
يافت نمى شود
مى دانى
عاشق جادوى نگاهى هستم
كه وقتى عميق به من خيره مى شوى
خودم را ميان ستاره ها مى يابم
كه در سكوت
به لايه هايي از ژرفاى دوست داشتنى
مى رسم كه هرگز
در سيرت ِ آدمهاى زمينى
پيدا نمى كنم
مى دانى
چقدردوست دارم
وقتى حرف ميزنى
شيرينى سر زبانت را ببوسم
همراهِ عسل واژه هايي كه از روى
تارهاى آسمانى صدايت
فضارا مى آرايد
به زيباترين تصنيف پرنده هاى آزاد
مى بينى چ عاشقانه دوستت دارم
و زبانم چه صادقانه
احساسم را جارى مى سازد.
مى بينى
چه بى پايان است عشق تو...♥️♥️
و
۶ کاربر دیگر
بازنشر کردهاند.
درونِ قفسِ تنگِ تَنم ،
روحِ من آرام نیست
که این آبادیِ ویران شده را
تاب و توان ، رخت بسته
و پریشان تر از اندیشه ی من
این تیره شب ، احوالِ من است.
صحبت از مرگ هم نیست.
صحبت از اندوهی است
که در دلِ من سَر به مُهر باقی ماند.
و
۱۰ کاربر دیگر
بازنشر کردهاند.
باغبانم باش
مثل گل هستم.
اگر پژمرده و بی حال شدم مثل آفتاب، برمن عشق بورز.
آنگاه معجزه عشق را درمن خواهی دید که چگونه روز به روز شاداب تر می شوم.
مرا نادیده نگیر
چون باغبانی مهربان، روح مرا نادیده نگیر.
دل من، با دستهای مهربان تو میشکفد
آفتاب عشق ات را بر من بتابان، تا از شکفتن غنچه هایم روح تو را پر از نور خدا کنم.
این ما هستیم
من و تو!
عشق در من به تو خواهد رسید
و عشق درتو به من خواهد رسید
وما را از نور بینهایت سرشار خواهد کرد.
اگر این پیوستگی، در جریان باشد عشق بین مارا خالقمان تضمین خواهد کرد.
فقط کافیست تو باغبان خوبی باشی و من هم گل بودن خود را باور کنم.
و
۸ کاربر دیگر
بازنشر کردهاند.
کاش میشد
خاطرات خوب را
در گلدان گذاشت!
و روی میزی
جلوی چشمان گذاشت
تا گل کند...
و عطرش بپیچد
در لحظه ها..❤️❤️