shahin
کاربر VIP
۴,۴۵۳ پست
۳۳۶ دنبال‌کننده
مرد
فوق ليسانس
ايران
قد ۱۷۴، وزن ۷۰

تصاویر اخیر

نه فقط از تو اگر دل بکنم می‌میرم

سایه‌ات نیز بیفتد به تنم می‌میرم



بین جان من و پیراهن من فرقی نیست

هر یکی را که برایت بکنم می‌میرم



برق چشمان تو از دور مرا می‌گیرد

من اگر دست به زلفت بزنم می‌میرم



بازی ماهی و گربه است نظربازی ما

مثل یک تُنگ شبی می‌شکنم می‌میرم



روح ِ برخاسته از من، ته این کوچه بایست

بیش از این دور شوی از بدنم می‌میرم

بازنشر کرده است.

عشق

عجیب تر از آن است که

در یک زن خلاصه شود!

و زن،

غریب تر از آن

که در یک عشق شناخته شود!



بازنشر کرده است.

نزدیکی

چون لب هایم به من

دوری

چون بوسه ای که هرگز نمی رسد.



مشاهده ۵ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
صفحه تلویزیون

اخبار جنگ‌های جهان را

برفکی نشان می‌دهد

به پشت بام می‌روم

دو کبوتر روی آنتن عشق بازی می‌کنند

دنیا از پشت بام کوچک ما آغاز می‌شود

کاش روی پیشونی آدمایی که دارن زیربار غصه‌هاشون له میشن یه چیزی نوشته بود تا بقیه کمی مراعاتشونو میکردن.

مثلا نوشته بود: این آقا دارد از صدمین جایی که فرم پر کرده و استخدام نشده برمیگردد، این خانم سالهاست بغل نشده، این آقا را دارند میگذارند خانه‌ی سالمندان، این خانم مادرش مریضی صعب‌العلاج دارد، این آقا قول داده تابستان برای پسرش دوچرخه بخرد ولی پول ندارد، این خانم تا حالا کسی عاشقش نشده، این آقا خیلی حالش بد است و اگر یقه‌اش را بگیرید امشب خودش را میکشد... این آدم شکستنی‌ست...

بازنشر کرده است.
فروردین را

کوچه به کوچه میگردم به دنبالت،

تا تو را از این بهار عاشقانه عیدی بگیرم...



بازنشر کرده است.

هوا هوای بهار است و باده باده ی ناب

به خنده خنده بنوشیم جرعه جرعه شراب

در این پیاله ندانم چه ریختی، پیداست

که خوش به جان هم افتاده اند آتش و آب

بازنشر کرده است.

چنین کز بازگشت نوبهاران شد جوان عالم،

چه میشد گر بهار عمر ما هم باز می‌آمد؟!

می شود آتش گرفت به تکرار

تمام عاشقانه های جهان

دود شد،

بر خاکستر سیمرغ لانه کرد

و عشق را

به چشمان تو مهمان کرد...

بغلم می‌کنی؟ بغلم می‌کنی وقتی اضطراب، محاصره‌ام کرده و دارم رنج می‌کشم؟ وقتی از درون متلاشی‌ام و از بیرون آرام؟ بغلم می‌کنی که دردهام بریزد و پاییز غمگینم بهار شود؟ دستانم را می‌گیری تا هزاران گنجشک غمگین، درون سینه‌ی من آرام بگیرد؟ نگرانم می‌شوی؟ غصه‌ام را می‌خوری وقتی که زل می‌زنم به نقطه‌ای و آرام و بی‌صدا غصه می‌خورم؟

نهایت تلاشت را می‌کنی؟ برای اینکه حال من خوب‌تر شود؟!

همیشه برای آدم‌های غمگین چای ریخته‌ام و این نهایت تلاش من برای آرام کردن‌شان بوده. نهایت تلاشم برای اینکه زمستان کسی را بهار کنم.

گاهی حجم دردها بیش از ظرف تحمل آدم‌هاست و آدم‌ها حق دارند غمگین باشند.

دردهایی هست که نمی‌توان از آن‌ها حرف زد، و رنج‌هایی هست که نمی‌توان آن‌ها را شرح داد. چیزی نپرس، فقط سستیِ شانه‌های سنگینم را ببین، سرت را به نشانه‌ی همدردی تکان بده و در آغوشم بگیر. که همین شانه‌های امن تو برای من کافی‌ست.

هوا سرد است

برایم چای می‌ریزی؟

ز کدام رَه رسیدی؟ ز کدام در گذشتی؟

که ندیده، دیده ناگَه به درون دل فِتادی؟

بی تو هر روز مرا ماهی و هر شب سالی‌ ست

شب چنین، روز چنان، آه! چه مشکل حالی‌ ست!

بازنشر کرده است.
لبخند بزن گرچه دلت پر شده از درد

تا گریه نفهمد به سرت غصه چه آورد...

بازنشر کرده است.
می نشینم با خیالت چشم می دوزم به در

در هوایت شب به شب از عمر من کم می شود

یک طرف از ناز می بندد لبش راهِ نیاز

یک طرف جا از برای بوسه خالی می کند

مشاهده ۶ دیدگاه ارسالی ...