نشسته ام پشت میز چوبی
روی صندلی همیشگی
در همان کافه
صدای جیر جیر صندلی
توجهم را جلب می کند
انگار چیزی میخواهد بگوید
بیشتر شبیه ناله و گلگی
انگار دارد مینالد از من
که هر روز
روی ان مینشینم و در این که
تو آنطرف میز ننشسته ای با همان
لبخند شیرین و قشنگت و همان شال
سرمه ای دور گردنت
و چشمانت که پر است از شور زندگی...
در نبودنت کامشان را تلخ میکنم
یک نفر آنطرف تر نشسته فنجان قهوه اش خالی شده
و به روبرو زل زده
مانند من گم شده است
در تکاپوی یک خاطره
یک نفر در صندلی کناری نشسته و فنجان قهوه خالی شده اش
را برمیگرداند تا شاید طالعش خبر خوشی
برایش داشته باشد
از پنجره بیرون را نگاه میکنم
کسی در آن سو بیصدا سیگارش را روی
برگها رها میکند..
.
. #اُمـــیـد #خیالـ
و من به همه این ها که بر میگردم
میببنم چقدر شبیه من هستند
این ها همه من اند روی تمام صندلی ها
در تمام کافه ها
روی تمام برگها
این ها هه همه من اند
در تکاپوی خاطره ای از تو....!!
.
روزی میرسه که آدم میپذیرد
بعضی از آرزوها
قرار است در شکوه یک رویا باقی بماند.
نه برای آنکه آدم از تلاش دست کشیده
نه.
بعضی از آرزوها باید آرزو بمانند. .
و هر کس تنها خودش میداند
که چرا دست از
خیرگی به آن بر نمیدارد..!!
يك عمر ما را با
دير رسيدن ، بهتر از هرگز نرسيدن است گول زدند
دير رسيدن فايده اى نداشت
دير رسيدن يعنى وقتى چراغ ها را خاموش ميكنند
يعني وقتى كه چايى ات از هواى بيرون هم سردتر است
يعنى صندلى هاى برعكسِ روى ميز ؛در كافه آنطرف وليعصر
دير رسيدن فايده اى نداشت
كاش هرگز نمى رسيديم تا نمى ديدم
آن حجم تنهايى بزرگى را كه به انتظارمان نشسته بود
تا دير برسيم ...!!
آدم ، در یک سکانس از زندگی اش گیر میکند
و بعد دیگر مهم نیست که تا کجا پیش می رود ،
تا هر جایی که برود
تا هر جایی
بازهم با یک چشم برهم زدن برمیگردد به همان سکانس ،
همان سال ،
همان روز ،
همان ساعت ،
همان لحظه..
و پیر شدن انسان از همین لحظه شروع می شود ..
اُمـــیـد
و من به همه این ها که بر میگردم
میببنم چقدر شبیه من هستند
این ها همه من اند روی تمام صندلی ها
در تمام کافه ها
روی تمام برگها
این ها هه همه من اند
در تکاپوی خاطره ای از تو....!!
.