هنوز هم میروم به همان کافه همیشگی
همنجایکه تو را برای اولین بار دیدم و دلم را با نگاههای
ریز و زیر زیرکی ات گرم کردی...
همان کافه ای که هربار دلمان تنهایی میخواست
باهم میرفتیم و همیشه کلی حرف داشتم که برایت بزنم
و تو با آن چشمان زیبایت به من خیره میشدی
و دستانی که هرگز از درون دستانم خارج نمیکردی
مینشینم سر همان میز همیشگی ...
و کافه چی قبل از هرچیز گلدان خالی را برایم میآورد
تا گلهای سرخی را که تو دوستشان داشتی داخلش قرار دهم
و بعد بدون اینکه دیگر سوالی کند یک چای و یک قهوه میاورد
طبق معمول قهوه برای توست ...
و من انقدر حرف نگفته مانده در دلم را برای خیالت تعریف میکنم
تا قهوه ات سرد شود سرد سرد،آنقدر سرد که از دهان بی افتد!!!
و بعد قهوه سرد از دهان افتاده را مینوشم!!!
به این امید که دلم باور کند که نیستی و سردی نبودنت را بفهمد...
شاید که او هم دلسرد شود....
میدونی باید رفت و دل کند از چیز ها و کسایی که حالتو بد میکنن !
واقعیتش مهم نیست الان کجای کاری و چقدر پیش رفتین،
مهم حالته که با اونا خوب نیست ،
چون چند سال دیگه اونا نیستن
اما اون حال بد الان تو ممکنه رو ایندت تاثیر بذاره.
خیلی هامون خسته ایم و بریدیم اما داریم ادامه میدیم
خیلی هامون مدتهاست نفس عمیق راحت نکشیدیم
خیلی هامون یادمون نمیاد کی از ته دل خندیدیم
از اون خنده ها که اشکت بی اختیار در میاد
خیلی هامون قول دادیم به خانواده مون که میترکونیم ولی ترکیدیم
خیلی هامون بهترین آدم هامون رو ناامید کردیم از خودمون
خیلی هامون گند زدیم
اما
چه میشه کرد
میدونم تو هم دلت تنهایی میخواد
دلت دلخوشی میخواد
دلت یه بغل راحت مثل بغل مادرت میخواد تا گریه کنی
ولی چه میشه کرد
باید درستش کنیم
بالاخره تموم میشه
بالاخره یا تموم میشه یا تموم میشیم
مراقب قلبتون باشید
یکی بهم میگفت:
«اگه تو تمام لحظات تصورش میکنی؛اگه نمیتونی فراموشش کنی؛یعنی روحت تو اون آدم گیر کرده!»
داشتم فکر میکردم راست میگه ها شاید قشنگترین نوع دلبستگی همین باشه که روحت گیر اون آدم باشه.
جوری که دلت بخواد تو لحظه لحظهی زندگیت،
تو خوشحالیت، تو شادیات، تو ناراحتیت، تو غم هات باشه یکی که همیشگی باشه.
خیلی خوشگل نبود
یه صورت معمولی داشت، با چشمای معمولی و مهربون.
اما؛
اما قشنگ می خندید...
انقد قشنگ می خندید که آدم احساس می کرد هیچکس تو دنیا مثل اون بلد نیست بخنده!
راستش همه کار کردم که به دستش بیارم...
چند سالی هم بودیم با هم.
دروغ چرا! همه چی هم خوب بود.
دوسم داشت؛ دوسش داشتم.
اما انگار آدم وقتی داره به آرزوهای بزرگش می رسه یادش میره که چقد آرزوهای کوچیک هم داشته!
یادمه یه بار خسته از سر کلاس برمی گشتم خونه که تو راه زنگ زد و گفت ميخواد با من حرف بزنه!
اون موقع ها آرزوم همین چند لحظه حرف زدن ها در کنارش بود.
یه مدت که گذشت الکی بهانه گیر شد
هر بار سر یه چیزی ناراحت می کرديم همو؛
همه کارم کرد واسه موندنش ها!
اما دوتامون دیگه رویاهای جدید تو سرمون داشتيم؛
و از نظر هم شده بوديم سد راه تک تکشون .
واسه همین یه روز بی دلیل گذاشت و رفت.
بعد از يك ماه هم گذاشتم و از ايران رفتم
دیروز عصر خیلی اتفاقی توی پارک يه دختره شبيه به اون رو دیدم.
برعکس گذشته که من هر دفعه یه چیز می گفتم و هر روز یه رنگ عوض می کردم؛انگار خیلی عوض شده بودم...
پیر شده بودم یه ذره هم آروم تر.
نمیدونم چرا با وجودی که ازش فاصله داشتم، ولی انگار بوی عطر اونو حس میکردم. نمیدونم شایدم خیالاتی شده بودم…
گاهی وقتا لبخند می زدا اما خنده هاش اون شکلی كه اون ميخنديد نبود...
چشاشم هم مثل اون مهربون بود اما برق اون چشم رو نداشت.
همین طوری زل زده بودم به صورتش؛
یه تيكه از موهاي بلوندش رو ريخته بود رو صورتش،
داشت یه دختر بچه رو توی تاب هل می داد...
میدونی من آدمای زیادی رو شناختم تو این مدت...
اما انگار هیشکی مثل اون دوست دارماش بوی موندن نمی داد.
یه لحظه دلم خواست زمان برگرده و بشیم همون دو تا وبلاگ نويس که عصرا بعد کلاس از ذوق و شوق حرف زدن با همدیگه همه کوچه ها و خیابونای شهر و قدم می زدن، بدون اینکه حتی یه لحظه خسته بشن
اما...
الان ساعت ۱۰ شبه و اون احتمالا داره کنار خانوادش يا شايدم همسرش،عدسی می خوره. منم همچنان روی صندلی پارک نشستم و به اون سالها فکر می کنم؛ اما نه مثل اون خانواده ای دارم و نه کسی که حتی توی خونه منتظرم باشه.
رفاقت ؛
ایستادن زیر باران
و با هم خیس شدن نیست .
رفاقت آن است که
یکی بر دیگری چتر شود
و دیگری نفهمد چرا خیس نشد...
لایک به پست زیبای شما
ارادتمند شما
مهدیار
1402/02/05
لینک
داستان تنها ترین وال دنیا رو میدونی؟!
شاید خیلی از ماها به این داستان دچار باشیم
تنهایی نه به این معنا که کسی اطرافمون نباشه؛
بلکه تنهایی یعنی کسی شما رو نشنوه، نبينه، نفهمه...
کسی نباشه که بتونید دنیاتون، حرفهاتون رو باهاش در میون بذارید...
و مشکل درست از اونجایی شروع میشه که فرکانس صدا، نگاه و مغزتون توسط دیگران قابل دریافت نباشه...
اونوقته که تو تنهاترینِ جهانی...
شادی دادخواه
لایک
خسرو
لایک ه حضورتون