میشکافت گلویش را از داخل مانند گلوله سربین
میشکافت چشمانش را مانند چشمه های گدازه ایی آتشین
بغض تاریکش را فرو میبرد در تار و پود افکارش
میبست چشمانش را در امواج خروشان غمش
آدمیت خلقتش را از نو ساخت
ولی انسانیت را تکمیل نساخت #ط
مرا در آسمان تاریک شبت فرا بخوان تا برایت تلالو ستارگان پشت سر گذاشته و سیاه آسمان را در دستانت به یک باره فرو بریزانم آنگاه زمانییست ک دیگر هیچ ستاره ایی در هیچ مکان و زمانی به مانند روشنایی و برق چشمانت نخواهد بود.
باید چنان زندگی کرد که تلخ نباشد و برای دیگران هم تلخی نیاورد که زندگی همه ش شوخیست،باید زندگی را زندگانی کرد که دیگر خالی نباشد قلبی که درون آدمی در تلاش برای زندگیست،بایدد زندگی را از درون خویشتن شروع کرد
زندگی تناقضی است بین بودن ها و نبوودن ها،خواستن ها و نخواستن ها، دوست داشتن های واقعی و دروغین
این تویی ک شبت را با انبوه افکارت به پایان میرسانی و صبحی را شروع میکنی دیگر شبی برای تکرارش نمیخواهی
از دور دست ها برایم دست بتکان شاید در زمانی و مکانی و دنیایی دیگر هم را دوباره دیدیم اینگونه شاید با همدیگر دوباره در آن زمان و مکان جدید حداقل برای بار آخز توانستیم حرف بزنیم
سوال جالبیست
چ چیزی در وجود آدم ها نهفته شده؟!
شبی است تاریک در خیابانی روشن تر از روز روشن در بین ساختمان هایی با نمایی از سیمان و بتن
ساختمانی در انبوه ساختمان ها را تصور کن ک دارای ساکنانی است با شخصیت های متفاوت
شبی است دیر وقت و از بین همه ی طبقات ساختمان ، چراغ یک سری طبقات روشن است
در یک طبقه پیرمردی در حال تایپ با ماشین تایپ خودش است و کلمات را همانند نم نم باران در کنار یکدیگر به نوبت انتخاب میکند تا داستانی را خلق کند.شاید داستانی باشد از جنس جوانی ک در حال قدم زدن با معشوقه خودش در حوالی همان خیابانی ک او در آن ساکن است...داستان جالبی میتواند باشد زیرا نسخه های اولیه کتاب های پرفروش بسیاری را نزد خود دارد ک هر کدام را ک داشته باشی میتوانی ب فرهیخته بودن آن پیرمرد دست بیابی بی آنکه چهره خموده اش را ببینی نمیتوانی بفهمی آن داستان های زیبا را همان پیرمرد در سال های جوانی اش زندگی کرده است اما حقیقت درون آدمی ، همین است و نمیتوان از آن فرار کرد.
گاه در میان خط قطار گونه کلماتش، کلماتی را از قصد جا میگذارد تا کلمات تلخ باعث تحمل رنجش خواننده هایش نشود اما این کار ادبی او
ادامه..
بدون شک هر فرد کتابخوانی با شنیدن اسم عباس معروفی، یاد کتاب فوق العاده زیبای سمفونی مردگان می افتد. رمانی که از ماندگارترین کتاب های ادبیات ایران به شمار می رود. اما عباس معروفی کتاب های خوب دیگری هم دارد که یکی از این کتاب های خوب، کتاب تماما مخصوص اوست.
کتاب تماما مخصوص همانند اسمش، خاص و خواندنی است و فقط عباس معروفی است که می تواند رمانی بنویسد تماما مخصوص، رمانی تلخ مثل غربت، رمانی سرد مثل تنهایی، رمانی عمیق و زیبا پر از عشق و جنون مثل زندگی.
و آن مرغی است که کنار شط از تشنگی هلاک می شود
از بیم آن که اگر بنوشد، آب شط تمام شود.
برای
پونه ایرانی
که در طول پنج سال زندگی مشترک، من و این رمان را بازآفرید.
بزرگترین لطفی که میتونی در حق خودت بکنی
اینه که از هر کسی حس و انرژی منفی میگیری
از زندگیت حذف کنی
خودت با ارزشترین فرد زندگیِ خودتی
نذار یه نفر دو بار حالت رو بد کنه.
شهرام
ایشالا ک با ی شهرام استاندارد برخورد بکنی
AYSAN
🌱