به سینه میزندم سر، دلی که کرده هوایت
دلی که کرده هوایِ کرشمههای صدایت
نه یوسفم نه سیاوش، به نفس کُشتن و پرهیز
که آورد دلم ای دوست! تابِ وسوسههایت
تو را زِ جرگهٔ انبوهِ خاطراتِ قدیمی
بُرون کشیدهام و دل نهادهام به صفایت
تو، سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست
نمیکنم اگر ای دوست، سهل و زود، رهایت
گره به کارِ من اُفتادهاست از غَمِ غُربت
کُجاست چابُکیِ دستهایِ عُقده گُشایت؟
به کِبرِ شعر مبینم، که تکیه داده به افلاک
به خاکساری دل بین که سر نهاده به پایت
« دلم گرفته برایت» زبان سادهٔ عشق است
سلیس و ساده بگویم: دلم گرفته برایت!
اگه خدا بخواد دو قلب را نصیب همدیگه کنه، این کار و می کنه؛ حتی اگه به اندازه ی مسافت زمین تا آسمان بینشون فاصله باشد.
یکبار هم به من گفت؛«عزیزترینم»!
تا آن زمان هیچ واژه ای نتوانسته بود
تا این حد برایم جاودانه بماند
و کلمات فقط مشتی کلمات بودند
در اقتضای زمان و مکانی محدود...
ولی «عزیزترینم ...!»
فکرش را بکنید
که در میان تمام عزیزانی که دارد،
تو، «ترینِ» آنهایی!
این یعنی مرا کاملا
آزاد و شرافتمندانه دوست می داشت
آن هم در کمالِ دارایی نه از روی ترس
و تنهایی اش...
اللهُم اني وليتك امري فأعوذ بك من سوء حظي وضيق صدري و فراغ صبري واجعلني يارب ممن نظرت اليه فرحمته وسمعت دعائه فاجبته
خدایا کارهایم را به تو میسپارم و از تنگی سینه و تهی شدن صبرم به تو پناه میبرم...
برای نخستین بار، لبهایت
برای نخستین بار، صدایت
همچون درختی که از اعماق میلرزد،
از نوازشِ شاخسارانش با بال پرندهای،
همیشه گویی نخستین بار است
آنگاه که میگذری و
پرهی پیراهنت تنم را لمس میکند
زندگی من از روزی آغاز شد
که تو را دیدم
و بازوانت، راهِ دهشتناک جنون را
بر من سد کرد
و تو سرزمینی را نشانم دادی
که در آن تنها بذر نیکی میپاشند
تو از قلب پریشانی آمدی
تا تسکین دهی تب و دردم را
و من درختی بودم که در جشن انگشتانت
میسوختم از اشتیاق
من از لبهای تو متولد شدهام
و زندگیام از تو آغاز میشود
فکر یک خنده ی بی دلهره در سر دارد
این غزل های پر از گریه اگر بگذارد
خسته ام خسته از این حادثه هایی که هنوز
دارد از هر طرفی بر سرمان می بارد
ترسم این است که این غصه خدایم بشود
کاش دست از سر ایمان دلم بردارد
شهر ، تاریک – تبر ، تیز و در بتکده باز
دیگر این قصه فقط دست تو را کم دارد
بیت های غزلم هم به شمارش افتاد
پس کسی نیست نفس های مرا بشمارد؟
دست تقدیر نبوده ست پریشانی ما
عشق هرجا برسد بذر جنون میکارد
آنقدر خستهام از گریه که یک بار شده
فارغ از دلخوری قافیه خواهم خندید
گاهی گم میشوم میان خطوط
نمیدانم کجای ناگفته هایم هستم
کجای درد هایم، کجای غم هایم
گم میشوم در این سیاهی قلم و سپیدی کاغذ...
🎴 پرداخت صدقه برای سلامتی امام زمان(عج)
به گفتهی علامه امینی تاسوعا و عاشورا به علت مصیبت وارده بر خاندان عصمت و طهارت قلب امام عصر(عج) تحت فشار است.
من مانده ام با یک دریا غربت
افق تا افق فاصله وُ
جایت
که حتی یک لحظه هم خالی نیست
چشم دوخته ام
به انتظار آن اتفاق تماشایی وُ
تاب میآورم
خدا را چه دیدی
شاید هم آمدی وُ
گره کور این دوست داشتنِ ناتمام را
با دستهای تمامت باز کردی
دلبران،دل می برند.اما،تو جانم می بری
ناز را افزوده ، با نازت توانم می بری
سوز دردِ عشق را با غمزه های ناز خود
تا ته قلب من و تا استخوانم می بری
می زنی چشمک نهانی، جان تو! جان خودم!
با تکان پلک خود تا بی کرانم می بری
تا که می خواهم بگویم راز خود را ناگهان
دستهای مهربان را بر لبانم می بری
می کنی ساکت مرا با بوسه های بی هوا
شعر را با بوسه از روی زبانم می بری
تو شبیه دلبران هستی ولی جور دگر
دلبران،دل می برند.اما،تو جانم می بری...
تو را به رسم خویش دوستت دارم
آرام و سر به زیر و فروتن
چو بیدی مجنون
که بادهای آوار ر ا .
تو را به رسم خویش دوستت دارم
صبور و گرم و صمیمی
چو خورشید صبحگاهی
که نرمینه ی سحر را .
تو را دوست دارم
به رسم سبزینه ها
به رسم دیرینه ی انتظار
به رسم خزه ای سمج
که آغوش سخت سنگ را .
دوستت دارم
تو را به رسم نامی عشق
تو را بسان خویش دوستت دارم
بسان جاری رود
که بیکران آبی دریا را .
خدای مهربانم برای هر آنچه که پیش آید
کُلهُ خَیرِ ،کُلهُ خَیرِ
یقیناً کُلهُ خیر…
وچقدر دلم آرام میشود
وقتی میدانم هر آنچه از رنج ها بمن برسد انراخیری قرار میدهی برایم.
توی این خانه کسی بعد تو تنها مانده
دهن پنجره از رفتن تو وا مانده
قاب عکسی شده این پنجره و رفتن تو
مثل یک منظره در حافظه اش جا مانده
چمدان بستی و هنگام خداحافظی ات
"دوستت دارم" ِ تلخ تو معما مانده
چندتا عکس و دو خط نامه و یک دفتر شعر
تکه هایی است که از روح تو این جا مانده
بی تو تقویم پر از خاطره های خوشمان
زیر لب گفت فقط روز مبادا مانده
از تو یک روح مسافر که پر از خاطره هاست
از من اما جسد یک زن تنها مانده...
خلوتکده
شهرزاد