عصر ها
غریب تر از وقتهای دیگرند
از صبح دور است اما شب نیست
به شب نزدیک است
اما شب نیست
نزدیک ظهر است
اما نه گرم است نه سرد
عصر ها گمشده هایی در دل زمانند.
عصرها
را کسی دوست ندارد
ایینه را نگاه میکنیم؛
چقدر شبیه عصر ها هستیم!
«عشق» ...
نه آدمیزاد است ...
و نه جانوری بیرحم و درنده ...
نه چشمهای هیز دارد و نه چنگال آماده ...
عشق یک حال خوب است برای ...
تابِ زخمهای وامانده ....
نـه غـزل برای خواندن، نـه صدا برای آواز
نـه هـوای شعر دارم، نـه پَـری برای پرواز
نه چنان شکسته بالم که زمین شود سَرایم
نـه توانِ پَـر کشیدن بـه امیدِ صبحِ اعجاز
چه بـه روزِ آفتـابِ سرِ بام ما رسیده اینک
خبـر از طلوع داری.؟ شبِ خانمان برانداز
نـه تـرانـه می سُرایم کـه برای او بخوانی
نه نگاهِ گریه سودی به نگفته های یک راز