نـه غـزل برای خواندن، نـه صدا برای آواز
نـه هـوای شعر دارم، نـه پَـری برای پرواز
نه چنان شکسته بالم که زمین شود سَرایم
نـه توانِ پَـر کشیدن بـه امیدِ صبحِ اعجاز
چه بـه روزِ آفتـابِ سرِ بام ما رسیده اینک
خبـر از طلوع داری.؟ شبِ خانمان برانداز
نـه تـرانـه می سُرایم کـه برای او بخوانی
نه نگاهِ گریه سودی به نگفته های یک راز