سارا حشمتی
.
.
.
لە کی توریایدە گلارەی چەوم؟!
......................................
پ.ن: تو در کنار خودَت نیستی ؛ نمیدانی!
که در کنار ِ تو بودن ! چه عالمی دارد!
پ.ن: توف بع خشدکد اگع کع برنبگردی پیشم آع!!😡
ولی کنار کسی بشینین که شما رو مث یه معجزه ببینه
.................................................................
پن: فامیلی تایم
پ.ن: هرکی یه سرنوشتی داره دیگه
پ.ن: تو هم مثل همه بودی. تو هم منو نفهمیدی
پ.ن: دیش دیرین دیدین ماشالاع وُ ایی صوبتاع
پ.ن: ولی ساراع حشمدی مگع دسِم بعت نرسع😭
پس خیلی روح دوست داشتنی داری هم لطیفی هم خشن و خوش به حال اون کسی ک روی لطیف شما رو می بینه حتما باید لایق باشه چون توی این دوره زمونه خیلی ارزشمنده اینطوری بودن
ولی خداییش چرا همه چی واسه من ایقد سخت وُ پر پیچ و خَم ِ؟!
.
.
هاع؟ بارلاهاع؟!
.........................
پ.ن: یه وقتایی هم هست مستندات مزدوجی کسی رو میارن بی اختیار میگی آییی کوفتش بشع
پ.ن: هشدک بخیل نباشیم وُ ایی صوبتاع
پ.ن: هشدک خواهر دینی ِ من ببرع انگا من بردم وُ ایی صوبتاع
پ.ن: هشدک حسودی خر است و اووو صوبتاع
پ.ن: هشدک دخدرع هم ازش بزرگترع ِ وُ اصن بع ما چع خب
فرقی نمیکند شب چگونه گذشت
هر صبح دوباره زنده میشوَم
صبح! بزرگترین پاداش است
برای کسانی که روز ِ قبل ؛ زنده مانده اند!!
....................................................
پ.ن: هشتک سعر خیزی وُ کامروا ایناع
پ.ن: صبح مثل یک معجزه میماند
پ.ن: صبح آغاز یک زندگی است که به پایان رسیده بود!
گاهی اما...
منتظر هیچ معجزه ای نباش
خدا
خوابش گاهی اوقات سنگین است
با خواب ِ خدا تو هم فقط بخواب
بخواب وُ بخواب ..
شاید تا بیداری ات دنیایی دیگر طلوع کند
و تو از آخرین غروب برگردی
با چشمانت
شعرهایت
دلت
نامت
که گواهی می دهند هنوز زنده ای...!
.........................................
پن: از معدود قشنگای شبپره # نوستالژی
پ.ن: وقتی جای خنده؛ غم! میشینه روی لبام
پ.ن: وقتی که دستای من ؛ گرمی ِ دستی میخواد
پ.ن: تشنه ی نوازشم؛ خسته از خستگیام
پ.ن: تو میتونی غمامو خواب کنی؛ گونه های خیسمو پاک کنی
.
پ.ن: حس مُکنم ایی روزاع وخدی خدا به ندای درونم گوش میدع با خودش میگع:
پ.ن: هِی دو دیقه بذاع مُهر اجابت دعا قبلیت خُشک بشع رولع!
پ.ن: هان ای شکوفه! دو دیقه شکر گذاری بنمو بعد برو سر خان ِ بعدی
پ.ن: هشتک بیخوابی وُ ایی صوبتاع
کاش زندگی از آخر به اول بود...
پیر به دنیا میآمدیم
آنگاه در رخداد یک عشق جوان میشدیم
سپس کودکی معصوم می شدیم و در
نیمه شبی با نوازشهای مادر آرام میمردیم
Parande mohajer
یه عمر زر زد چی شد خفه خون بگیره بهتره البته با قلب خودمم

اولش فک کردم باع رضاع صادقی اییییی
بی سرزمین تر از باد
نه بابا با خودم بودم