بـــه خودم آمدم انگار تویـــی در من بود
این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود
آن به هر لحظهی تبدار تو پیوند منم
آنقدر داغ به جانـــم کـــه دماوند منم
و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد
و زمـــان چنبـــره زد کار به دستم بدهد
من تورا دیدم و آرام به خاک افتادم
و از آن روز کـــه در بند تـــوام آزادم
بی تو بی کار و کسم وسعت پشتم خالیست
گل تــو باشی من مفلوک،دو مشتم خالیست
تو نباشی من از اعماق غرورم دورم
زیـــر بیرحم ترین زاویـهی ساطورم
....
علیرضا آذر..
گاه در گُل می پسندد،گاه در گِل میکشد
هرچه آدم می کشد، از خامی دل می کشد
گاه مثل پیرمردان ساکت است و باوقار،
گاه مثل نوعروسان،بی خبرکِل می کشد
کجروی های "فُضیل"این نکته را معلوم کرد:
عشق حتی بار کج را-هم-به منزل میکشد
عالی بود
عشق گاهی زخم و گاهی مثل مرهم میشود
عشق گاهی ننگ و گاهی، رقص پرچم میشود
عشق گاهی شوکران تلخ و گاهی چون عسل
گاه شیرین می شود ، گاهی پر از غم میشود…
عشق گاهی شوری هجران دوست
تلخی هرگز ندیدن های اوست
عشق گاهی کیمیای زندگی ست
عشق در گل راز ناپژمردگی ست
عشق گاهی هجرت از من، ما شدن
عشق یعنی با تو بودن ما شدن
با خودتان جوری برخورد نکنید
کـه انگار مانده اید روی دست خودتان
مانند جنس هاي باد کرده توی مغازه
کـه بـه هر مشتری اي با هر قیمتی
جنس مانده روی دست را میدهی ببرد..
اگر خودت با خودت آن گونه برخورد کردی
مطمئن باش دیگران بدتر از ان برخورد میکنند
دیگر کسی خریدارتان نخواهد شد
و اگرهم کسی پیدا شد، آنگاه حتماً با اکراه
قیمت ارزانی را بـه شـما نسبت میدهد و
با منت شـما را خواهد گرفت
لطفا با ارزش باشید!
حال آدم که دست خودش نیست
عکسی می بیند
ترانه ای می شنود
خطی می خواند
اصلا هیچی هم نشده
یکهو دلش ریش می شود.
حالا بیا وُ درستش کن
آدمِ دلگیر
منطق سرش نمی شود
برای آن ها که رفته اند
آن ها که نیستند، می گرید
دلتنگ می شود
حتی برای آنها که هنوز نیامده اند.
دل که بلرزد
دیگر هیچ چیز سرِ جای درستش نیست
این وقت ها
انگار کنار خیابانی پر تردد ایستاده ای
تا مجال عبور پیدا کنی
هم صبوری می خواهد هم آرامش
که هیچکدام نیست
آدم تصادف می کند،
با یک اتوبوس خاطره های مست...
دکتر نظام وظيفه پسر لاغری را معاينه کرد و در برگه نوشت : معاف، به دليل ضعف جسماني
پسره با خوشحالي گفت : آخ جون فوری ميرم زن ميگيرم
دکتره نوشت : و همچنين ضعف عقلاني
پریشان کن سر زلف سیاهت شــــانه اش با من
سیه زنجیر گیسو بــاز کن دیوانه اش با من
که می گویـد که می نتوا ن زدن بی جـام وپیمانه
شراب از لــــعل گلگونت بده پیمانه اش با من
مگر نشنیده ای گنجینه در ویرانه دارد جای
عیان کـن گنج حسنت ای پری ویـــرانه اش با من
ز سوز عشق لیلی در جهان مجنون شد افسانه
تو مجنون ساز از عشقت مرا افسانه اش با من
بگفتم صید کردی مرغ دل نیکو نگهدارش
سر زلفش نشانم داد و گفتا لانه اش با من
ز تـرک می اگر رنجید از من پیر میخانه
نمودم تـوبه زین پس رونق میخانه اش با من
مگو شمع رخ مه پیکران پروانه ها دارد
تـو شمع روی خود بنما بُتا پروانه اش با من
پی صید دل آن بلبل بـاغ صفـا ساقی
به گلزار صفا دامی بگستر دانه اش با من
به جای گندم از امروز، سیب می کِشمت
هــــــــــزار مرتبه آدم- فریب مــی کشمت
نه آنقدر کـــــه به دوزخ کشـــــانی ام این بار
به رغـــم وسوسه هایت نجیب می کشمت
پـــر از سکوت نیایش، پــر از شکــــوه دعا
وضو گرفته به امــــــن یجیب می کشمت
برای این که بدانی چه می کشم گــاهی
میان این همــه آدم، غـــــــریب می کشمت
و مثل پنجـــــــره هایـــی کـه رو به دیوارند
از آسمان و زمین، بی نصیب می کشمت
بایست! دار مسیحــــــم بـــه پـــا شود حـــــالا
شبی که بال گشـــــودی صلیب می کشمت
تــو شاعــــــرانه ترین هفت سین عمر منـــی
میان سفره فقط هفت سیب می کشمت!
#امیرحسین_افتخاری
یاد باد دورانی من و تو پنهانی غرق بازی بودیم در دل مهمانی
ریز ریز میخندی تو چه خوش لبخندی...
تو که با دستانت چشم مرا میبندی
دیگر گذشته آن روزگاران ..
وقتش رسیده تا شود پایان هجران
با من بمان تا هر زمان ای مو پریشان
تو بگو یادت هست لب جو دست به دست ؟
در گوشت گفتم : من حواسم به تو هست ؟
لاله
لایکع
سبحان