سبحان
۳۱۶ پست
۲۱۱ دنبال‌کننده
۲,۴۴۸ امتیاز
مرد، متاهل
۱۳۶۰/۰۷/۲۸
خواب آلود
ديپلم
کارمند
دین اسلام
ايران، تهران
زندگی با خانواده
سربازی معاف
سیگار نميکشم
قد ۱۸۴، وزن ۸۲

تصاویر اخیر

دلم تا برایت تنگ می‌شود
نه شعر می‌خوانم
نه ترانه گوش می‌دهم
نه حرف هایمان را تکرار می‌کنم
دلم تا برایت تنگ می‌شود
می‌نشینم اسمت را می‌نویسم
می‌نویسم..می‌نویسم
بعد می‌گویم این همه او
پس دلتنگی چرا؟
دلم تا برایت تنگ می‌شود
میمِ مالکیت،
به آخر اسمت اضافه می‌کنم
و باز عاشقت می‌شوم ..
مشاهده ۱۱ دیدگاه ارسالی ...
  • صغری

    قشنگ بود دوران مدرسه کتاب ادبیات یه شعری داشتیم مجنون اسم لیلی رو می نوشته ازش میپرسن چیکار میکنی میگه
    نیست جز نامی ازو در دست من
    زان بلندی یافت قدر پست من
    ناچشیده جرعه‌ای از جام او
    عشقبازی می‌کنم با نام او

  • سبحان

    گفت مشق نام لیلی می کنم ...
    خاطر خود را تسلی می کنم

غم ویرانی خود را به چه تشبیه کنم ؟
فرض کن کوهِ شنی طعنه ی طوفان خورده !

دشتمان گرگ اگر داشت ، نمی نالیدم
نیمی از گله ی ما را سگ چوپان خورده !
وقتی از باور پروانه شدن سرشاریم
دل به تاریکی این پیله چرا بسپاریم؟
مشاهده ۲۶ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
منتظر بودم بیایی، آمدی، من نیستم
بی تو در هرحال، جز در حال رفتن نیستم
منتظر بودم، بیایی تا ببینی سالهاست
بی تو من آن کهنه فانوسم که روشن نیستم
کهنه فانوسی که قلب شیشه ای دارم، ولی
باد و باران خوب می دانند، آهن نیستم
همچنان، در سقف رویای تو می رقصم به شوق
ظاهرن خوبم، ولی در اصل، اصلن نیستم
شیشه ها از دست باد و باده دلگیرند و من
چشم در راه توام ای مست و نشکن نیستم !
این غزل، حالا که در فکر تو هستم، گفته شد
بی تو اغلب جز همان فانوس الکن نیستم
خواب دیدم، روشنم کردی، ولی گفتی به ناز
خواب دیدی خیر باشد، من که این زن نیستم!
آمدی دیدی که دارد می رود یک روح پیر
خوب می دانم گمان کردی که آن من نیستم!
علیرضاسپاهی
ازدواج با مرده شور.
شعر از سکینه سلطان عثمانی اصل

رفته بودم دیدن اهل قبور
عاشقم شد پیرمرد مرده شور!

پای او شل بود و دندانی نداشت
چشمهایش هم کج و هم نیمه کور

روی هر قبری نشستم دیدمش
کم کمک آمد جلو آن لندهور

گفت هفتاد و دو ساله روز و شب
می کنم از توی قبرستان عبور

بوده ام اما مجرد تا به حال
شاید از روی غرض یا از غرور

دیدمت من را پسندیدی تو هم
پس در و تخته شود امروز جور

سکه چون ارزش ندارد توی قبر
مهریه ت یک لا کفن، یک دانه گور!

هفت تا میت بشویم رایگان
از فک و فامیلتان، نزدیک و دور

شیربهایت می شود با نرخ روز
سدر و کافور و کفن، حد وفور

چون تفاهم هم مهم است این وسط
گاه گاهی مرده ای را هم بشور!

روزهایی راحتی از پخت و پز
جمعه شب ها می رسد کلی نذور!

در بهش زهرا برایت قبر خوب
نصف قیمت می کنم من جفت و جور!

گر جوابت مثبت است افتاده ای
هفت شب جشن و عروسی و سرور

من بله گفتم به او با یک دلیل
چون که شوهر گیر می آید به زور!

یک عدد خرما دهان من گذاشت
با کفن روی سرم انداخت تور!

اشهدی خواند و همان جا روی قبر
عقد کرد آخر مرا آن مرده شور... 😂
مشاهده ۱۱ دیدگاه ارسالی ...
دبه انگور
واای عجب سمی بود ..
طفلک حسابی رفته بود تو حس
مشاهده ۱۰ دیدگاه ارسالی ...
نصف ملت شمالن نصف دیگشون کربلا

اینایی که الان انلاینن نه دین دارن نه پول

🤣🤣
.
مشاهده ۱۱ دیدگاه ارسالی ...
حرف هايي كه ميزنيم، دست دارند
دست های بلندی كه گاهی گلويی را می فشارند و نفس فرد را می گيرند.
حرف هايي كه ميزنيم، پا دارند
پاهای بزرگی كه گاهی جايشان را روی دلی مي گذارند و برای هميشه مي مانند
حرف هايي كه ميزنيم، چشم دارند
چشم های سياهی كه گاهی به چشم های دیگران نگاه میكنند و آنها را در شرمی بیکران فرو ميبرند
پس مراقب حرفهايي كه ميزنيم باشيم...
مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد....
نیتِ خیر مگردان که مبارک فالیست
امروز 1 شهریور روز پزشک هست
منم به نوبه خودم روز پزشک رو به شیشه عرق نعنا تبریک میگم
بزرگوار تنها مرضی که نتونسته خوب کنه قطع عضوه!😂😂😂
مشاهده ۱۷ دیدگاه ارسالی ...
آدم ها اهلی می شوند.
و این اهلی شدن، تازه اول کار است.
هر کسی برای اهلی شدن قلقی دارد.
مدل من با تو، و تو با دیگری فرق می کند.
یکیمان از آن هایی هستیم
که دوست داشتن هامان را با بوسه نشان می دهیم
و هی می گوییم عزیزم، جانم...
یکی دیگر موقع ابراز احساسات
طرف را می بندیم به مشت و لگد
(نه از آنهایی که درد می آورد و زخم می زند به روح)
و هی می گوییم خره، بی شرف و از این دست.
می خواهم بگویم هر کسی راه و قلق خودش را دارد،
بعد تازه میرسیم اول راه !!!
بعد از اهلی شدن، خیلی هامان گند می زنیم.
از این به بعدش را بلد نیستیم.
مراقبت را نمی دانیم. .
بازنشر کرده است.
چند سالی‌ست که تکلیف دلم روشن نیست
جا به اندازه‌ی تنهایی من در من نیست

چشم می‌دوزم در چشم رفیقانی که
عشق در باورشان قدّ سر سوزن نیست

دست برداشتم از عشق، که هر دستِ سلام
لمسِ آرامشِ سردی‌ست که در آهن نیست

حس بی‌قاعده‌ی عقل و جنون با من بود
درک این حالِ به‌هم‌ریخته تقریباً نیست

سال‌ها بود از این فاصله می‌ترسیدم
که به کوتاهی دل‌کندن و دل‌بستن نیست

رفتم از دست و به آغوش خودم برگشتم
جا به اندازه‌ی تنهایی من در من نیست...
دكتر اين بار برايم نم باران بنويس
دو سه شب پرسه زدن توي خيابان بنويس
به هرکس که می نگرم در شکایت است ،
درحیرتم که لذت دنیا به کام کیست؟!