«عشق» ...
نه آدمیزاد است ...
و نه جانوری بیرحم و درنده ...
نه چشمهای هیز دارد و نه چنگال آماده ...
عشق یک حال خوب است برای ...
تابِ زخمهای وامانده ....
نـه غـزل برای خواندن، نـه صدا برای آواز
نـه هـوای شعر دارم، نـه پَـری برای پرواز
نه چنان شکسته بالم که زمین شود سَرایم
نـه توانِ پَـر کشیدن بـه امیدِ صبحِ اعجاز
چه بـه روزِ آفتـابِ سرِ بام ما رسیده اینک
خبـر از طلوع داری.؟ شبِ خانمان برانداز
نـه تـرانـه می سُرایم کـه برای او بخوانی
نه نگاهِ گریه سودی به نگفته های یک راز
درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت
در من غزلی درد کشید و سرِ زا رفت
سجاده گشودم که بخوانم غزلم را
سمتی که تویی عقربه قبله نما رفت
در بین غزل نام تو را داد زدم ، داد
آنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت
بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت
این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت !؟
من بودم و زاهد به دوراهی که رسیدیم
من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت
با شانه شبی راهی زلفت شدم اما …
من گم شدم و شانه پی کشف طلا رفت
در محفل شعر آمدم و رفتم و … گفتند
ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت !؟
می خواست بکوشد به فراموشی ات این شعر
سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت …!!!
با توام کهنهرفیق یاد ایام قشنگی که گذشت...
کنج قلبم گرم است، آرزویم همه سرسبزی توست..
تن تو سالم و روحت شاداب آنچه شایسته توست، خواهانم
دل یک دانه تو سبز و بهاری،
روزگارت خوش باد.
تولدت مبااارک رفییق
زیر مجموعه ی خودم هستم
مثل مجموعه ای که سخت تهی ست
در سرم فکر کاشتن دارم
گرچه باغ من از درخت تهی ست
عشق آهوی تیزپا شد و من
ببر بی حرکت پتوهایم
خشمگین نیستم که تا امروز
نرسیدم به آرزوهایم
نرسیدن رسیدن محض است
آبزی آب را نمی بیند
هرکه در ماه زندگی بکند
رنگ مهتاب را نمی بیند
دوری و دوستی حکایت ماست
غیر از این هرچه هست در هوس است
پای احساس در میان باشد
انتخاب پرنده ها قفس است
وسعت کوچک رهایی را
از نگاه اسیر باید دید
کوه در رشته کوه بسیار است
کوه را در کویر باید دید
لذت مرگ نگاهی ست به پایین کردن
بین روح و بدن ات فاصله تعیین کردن
نقشه می ریخت مرا از تو جدا سازد "شک "
نتوانست، بنا کرد به توهین کردن
زیر بار غم تو داشت کسی له می شد
عشق بین همه برخاست به تحسین کردن
آن قدر اشک به مظلومیتم ریخته ام
که نمانده است توانایی نفرین کردن
"با وفا" خواندم ات از عمد که تغییر کنی
گاه در عشق نیاز است به تلقین کردن
"زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست "
خط مزن نقش مرا موقع تمرین کردن!
وزش باد شدید است و نخ ام محکم نیست!
اشتباه است مرا دورتر از این کردن
کاظم بهمنی
آرزو دارم دلت بی غم ،خوشی ها بیشمار
باب میل تو بچرخد چرخه ی این روزگار
آرزو دارم لبت خندان به کامت دلخوشی
فصل فصل سال تو زیبـا شود همچون بهار
این دعای من برای توست ای محبوب من
دوستانت بـرقـرار و دشمنانت خارِ خار
آرزو دارم دلت بی غم ،خوشی ها بیشمار
باب میل تو بچرخد چرخه ی این روزگار
آرزو دارم لبت خندان به کامت دلخوشی
فصل فصل سال تو زیبـا شود همچون بهار
این دعای من برای توست ای محبوب من
دوستانت بـرقـرار و دشمنانت خارِ خار
سبحان
دمتون گرم و دلتون قرص
shamim