.
نه تخت جم
نه ملک سلیمانم آرزوست !
راهی به خلوت دل جانانم آرزوست ...🕊♥️
...
در منزل خجسته ی اسفند
همسایه ی سراچه ی فروردین
با شاخه های تُرد بلوغ جوانه ها
باران به چشم روشنی صبح آمده ست.
زشت است اگر که من،
یار قدیم و همدم هم ساغر سحر
در کوچه های خامش و خلوت نجویمش
یا، با جام شعر خویش
خوش آمد نگویمش . . .
میدانم چرا هیچگاه یادِ من نیستی.
من زخمی بر روحت به یادگار نگذاشتم
که با هر تلنگری یادم بیفتی!
انسان به زخمها بیشتر میاندیشد تا مرهمها
زندگی خیلی چیزها یادمان میدهد و ما مقصریم که یاد نمیگیریم و بارها و بارها در همان تله شیرین گرفتار میآییم ...
میخواهم و میخواستمت، تا نفسم بود
میسوختم از حسرت و عشق تو بسم بود
عشق تو بسم بود، که این شعلهی بیدار
روشنگر شبهای بلند قفسم بود
آن بختگریزنده دمی آمد و بگذشت
غم بود، که پیوسته نفس در نفسم بود
دست من و آغوش تو، هیهات که یک عمر
تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود
بالله، که بجز یاد تو، گر هیچ کسم هست
حاشا، که بجز عشق تو، گر هیچ کسم بود
سیمای مسیحائی اندوه تو، ای عشق!
در غربت این مهلکه فریادرسم بود
.
اگه بخوام خودم رو توو یکی دو جمله خلاصه کنم ، میدونی چی میگم؟!
میگم که:
تو زِ مَن لبخند میبینی
ولی جانم پریشان است ...!
.
دلم خلوتی ساده میخواهد
چند خطی شعر فروغ
با دو فنجان قهوه
كمی سكوت
و او
كه پايان هر قطعه
دستش را زير چانه بزند و بگويد:
باز هم بخوان....🕊✨
.
آرزو میکنم
خوشبختی بار و بندیلشو ببنده
بیاد بشینه کنج قلبت 🕊♥️
اندوه،سرزمینی است که در آن باران میبارد
و میبارد
و میبارد
اما هیچ چیز در خاکش سبز نمیشود.
چایمان در استکان،
کودکیمان در کوچهها،
خوشیهایمان در سینه،
عزیزانمان در دوردست،
و لبخندهایمان در عکسها جاماندند...
.
بعضی ها شنبه ی آدمند
پُرِ قرار های تازه
پُرِ شروع های دوباره
جدی و عبوس
بعضی ها سه شنبه ی آدمند
پُرِ کارهای نکرده
پُرِ وعده های عقب افتاده
آشفته و مضطرب
بعضی ها پنجشنبه آدمند
پُرِ رهایی و بی خیالی
پُرِ سبک باری و خوشحالی
تو جمعه ی منی
بهترین روز هفته ام،
که آفتــــابش
بالا نیامده، به غروب می رسد
.
مدَعی در عشق بودن
بیعمل بیارزشست...
کار هر کس نیست
اثبات کلام و ادعا...🕊🤍