سيد جواد حسینی
۲,۶۹۱ پست
۲ دنبال‌کننده
مرد، متاهل
۱۳۳۶/۰۳/۰۳
فوق ديپلم
دین اسلام
ايران، تهران
زندگی با خانواده

تصاویر اخیر

🎸🎈می ترسم آنقدر دوستت💋 بدارم

که خدا شک کند🎉

شروع 🎈عشق🎈واقعی🎉

از ما بوده یا آدم وحوا🎸🎈

♡჻ᭂ࿐✦‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌              
        ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌
تو بدان....
قشنگ ترین عشق
نگاه خداوند بر بندگان است
هر کجا هستی به همان نگاه می سپارمت
ممنونم از دوستی که مرا دعوت کرد، امیدوارم عضو مفیدی باشم در کنار دوستان عزیز.
شعر رقص کلمات است که با آن دلتنگیم را مداوا می کنم
چون می‌دانی که از نکوئی دورم
گر بگریزم ز نیکوان معذورم

او همچو عصا کش است و من نابینا
من گام به خود نمیزنم مأمورم

هر کی در او نیست از این عشق رنگ
نزد خدا نیست بجز چوب و سنگ

عشق برآورد ز هر سنگ آب
عشق تراشید ز آیینه زنگ



🆑 @mevlana_shams 🌸🍃
بازنشر کرده است.
باز فرو ریخت عشق 
از در و دیوارِ من...
مست عشـــــــقم❤️
مستِ شوقــــم💫
مستِ دوست❤️
مســت ِ💫
معشوقی❤️
كه عالم💫
مستِ❤️
اوست💫
مستى❤️
مـــن💫
مستیِ❤️
انگور💫
نیست مستِ❤️
نـامِ معشوقـــم،💫
انگـــــــور چیست؟؟❤️

‎‌‎‌‌‌‌‎‌
بازنشر کرده است.
در بیمارستان ها وقت شام و ناهار ، غذاها خیلی متفاوت است .
به یک نفر سوپ ، چلوکباب و دسر می دهند و به کسی دیگه فقط سوپ می دهند و به یک نفر حتی سوپ هم نمی دهند و می گویند که فقط آب بخور .
به یک کسی می گویند که حتی آب هم نخور و با سرم تغذیه میشود .
جالب است که هیچ کدام از این بیمارها اعتراض ندارند زیرا آنها پذیرفته اند که کسی که این تشخیص ها را داده است طبیب است و آن کسی که طبیب است حکیم است .
پس اگر خدا به یک کسی کم داده یا زیاد داده ، شما گله و شکوه نکنید که چرا به او بیشترداده ای و به من کمتر داده ای .
تمام کارهای خدا روی حساب و حکمت است
بازنشر کرده است.
پیرمردی با همسرش در فقر زیاد زندگی میکردند.

هنگام خواب ، همسر پیرمرد ازو خواست تا شانه برای او بخرد تا موهایش را سرو سامانی بدهد.
پیرمرد نگاهی حزن آمیز به همسرش کرد و گفت که نمیتوانم بخرم
حتی بند ساعتم پاره شده و در توانم نیست تا بند جدیدی برایش بگیرم.
پیرزن لبخندی زد و سکوت کرد...

پیرمرد فردای آنروز بعد از تمام شدن کارش به بازار رفت و ساعت خود را فروخت و شانه برای همسرش خرید...
وقتی به خانه بازگشت شانه در دست با تعجب دید که همسرش موهایش را کوتاه کرده است و بند ساعت نو برای او گرفته است.
مات و مبهوت اشکریزان همدیگر را نگاه میکردند.
اشکهایشان برای این نیست که کارشان هدر رفته است برای این بود که همدیگر را به همان اندازه دوست داشتند و هر کدام بدنبال خشنودی دیگری بودند.

به یاد داشته باشیم.
اگر کسی را دوست داری یا شخصی تو را دوست داشته باشد باید برای خشنود کردن او سعی و تلاش زیادی انجام دهی...

عشق و محبت به حرف نیست باید به آن عمل کرد...
بازنشر کرده است.

مهمان امام حسین

شیخ رجبعلے خیاط تعریف میکردند: در روزهاے اوایل هیئت، مایل بودم تمام کارهاے مجلس را خودم انجام دهم، خودم مداحے مے کردم، چاے مے دادم و اغلب کارهاے دیگر.
شبے مشغول دادن چاے به عزاداران بودم که دیدم جوانے که اصلا ظاهر مناسبے نداشت وارد مجلس شد و گوشه اے نشست ، یقه اش باز بود و گردنبند به گردنش ، وضع لباسش هم خیلے نامناسب بود.
به همه چاے تعارف کردم تا رسیدم به جوان، چشمم به پایش افتاد دیدم جورابے نازڪ شبیه جوراب هاے زنانه به پا دارد. غیظ کردم و با عصبانیت سینے چاے را مقابلش گرفتم، یکے از استکان ها برگشت و چاے روے پایم ریخت و سوخت. از این سوختگے زخمے در پایم بوجود آمد که خیلے طول کشید تا خوب شود، براے خودم هم این سوال پیش آمده بود که چرا زخم پایم خوب نمے شود.
شبے به من گفتند: شیخ! آن جوانے که با عصبانیت چاے به او تعارف کردے ، هر چه بود مهمان حسین علیه السلام بود ، نباید چنین رفتارے را با او مرتکب میشدی.
بازنشر کرده است.
من از شرم سرم به زیر انداخته از میدان دور شدم؛ تا مردم بدانند زور بازوے او از من بیشتر است و چنین شد که آبروے مرد به او برگشت و این به بهاے رفتن آبروے من بود. مدت‌ها گذشت مردم از راز این کار من باخبر شدند و مرا دو چندان احترام نمودند.

این گفتم که بدانے اے جوان! زور بازوے تو چون شمشیر توست، پس آن را در نیام خداترسے و معرفت و ایمان اگر پنهان کنے تو را سود خواهد داد ولے اگر از نیام خود خارج کنے بدان شمشیر بازوے تو اول تو را زخمے خواهد کرد و هیچ مبارزے شمشیر بدون نیام بر کمر خود نمی‌بندد چون نزدیک‌ترین کس که به شمشیر برنده او، خود اوست.
بازنشر کرده است.


گویند: پوریاے ولے را جوانے پر از زور و بازو به شاگردے در زورخانه آمد. پوریا به او گفت: تو را نصیحتے می‌کنم مرا گوش کن! روزے در کوچه‌اے می‌رفتم پسرکے بر من سنگے زد و ناسزا گفت و فرار کرد. چون به دنبال او رفتم تا علت ناراحتی‌اش را از خودم بدانم به منزل‌شان رسیدم. درب را زدم مادرش بیرون آمد. علت را جویا شدم، پسرڪ گفت: از روزے که تو با پدرم کشتے گرفته و زمین‌اش زده‌اے پدرم دیگر در معرکه‌گیری، کسے به او انعامے نمی‌دهد. بسیار ناراحت شدم چون من از راه کارگرے تأمین معاش می‌کردم ولے پدر او از راه معرکه‌گیرے و میدان‌دارے روزے اهل و عیال خود تأمین می‌کرد.

پدرش را صدا کردم و عذر خواستم. با پدرش برنامه‌اے ریختیم. دو روز بعد پدرش معرکه گرفت و زنجیرے به مردم نشان داد و شرط کرد بر دور بازوهاے من بپیچد ولے من نتوانم آن را پاره کنم و من قبول کردم و زنجیر دور بازوان من پیچید و من فشارے زدم سبک، ولے چنان نشان دادم که هر چه در توانم بود فشار زدم که ردّ زنجیر بر بازوهاے من ماند و تسلیم شدم که پاره نشد. مرد خوشحال شد و زنجیر در بازوے خود کرد و پاره نمود و من از شرم سرم به زیر انداخته از میدان د
بازنشر کرده است.
🤍اگر "امید" را انتخاب کنید،
هر چیزی ممکن خواهد شد…
بازنشر کرده است.
.

گاهى دلت ...
هيچ نمى خواهد...
فقط يك كلمه...
يك پيام...
اصلا يك نقطه...
كه فقط از طرف او باشد...!