سيد جواد حسینی
۵,۲۲۴ پست
۱ دنبال‌کننده
مرد، متاهل
۱۳۳۶/۰۳/۰۳
فوق ديپلم
دین اسلام
ايران، تهران
زندگی با خانواده

تصاویر اخیر

بازنشر کرده است.


حوالی من،
جز
قهوه چشمهایت،
رنگی نیست

✍#مریم‌گمار
دقت کرده ای
دلم می ریزد
وقتی با نام کوچک
صدایم می کنی
انگار
آتش دارد چشمانت
که به محض تماشایت
دلم می سوزد و
بغضی عظیم
اما عاشقانه
سد راه گلوی احساسم می شود
دوست دارم
صدایت کنم
یک ریز و پی در پی بگویم
ماه سیما
دلربا
بیا
پیش بیا
که دلم  دارد
برای داشتنت ضعف می رود

💔
داشتم دردهایم را می شمردم ،
نداشتنت ،
نخواستنت ،
ندیدنت ،
نماندنت ،

این "نون" اول فعل ها را
کاش می شد بِکَنی ،
جمعشان کنی یکجا
بچسبانی به فعل رفتنت ...

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💔
آرام بگیر بانو..

وقتے تورا نادیدہ گرفتند آرام بگیر..
داد نزن...
طغیان نڪن..
مگر نشنیدہ‌ای؟!
هیس! زن بلند حرف نمے‌زند!!
آرام بگیر..
سڪوت زنانہ، فریاد پر حرفے‌ست..!
بہ لحظہ‌هایمان نڪَاه ڪن
چہ
بیڪَانہ شده‌اند با ما !
من اینجا
براے رسیدن بہ تو
بہ تڪرار‌ خاطره‌هایمان دلخوشم
تو آنجا
از شمردن نفس‌هاے شب
تا طلوع سپیده‌دم
دلڪَیر !!

عادلانہ نیست این‌همہ تنهایی ..!!

💔- غَِمَِــَِ تَِـنَِهَِاَِیَِیَِ💔
تو پاے بودنت بمان
و من پاے جان دادن
براے ڪسے ڪه ماندن را بلد است
بگذار همه ببینند
در این زمانه هم
از آن عشق‌هاے افسانه‌اے پیدا می‌شود...

💔- غَِمَِــَِ تَِـنَِهَِاَِیَِیَِ💔
نمیتوانى به كسى بگويى از دوست داشتنِ شخصی خوددارى كند ! دوست داشتن با چيزهاى ديگر
خیلی فرق مى‌كند ...!



مرا
در میان بازوانت پنهان کن؛
تنها یک امشب آنگاه که باران
دهان های بی شمارش را
بر سینه دریا و زمین می شکند
گوش کن چگونه باد
چهار‌نعل می تازد
برای بردن من ... !



با عشق تو هر لحظه جوان خواهم شد

بازیچه ی کوی کودکان خواهم شد

گر عشق مراتبش چنین می باشد

از عشق همه چه لب گزان خواهم شد


رفت و از گریهٔ طوفانی‌ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا.. که به دریا زد و رفت...

از اینکه زنـی
با تو دیوانه وار
بحث میکند خوشحال باش
دنیای زنها
کاملا متفاوت و مرموز است
زن اگر سکوت کرد بدان
سکوتش نشانه پایان توست...

زیاد سخت گرفته ایم !
زندگی چیزی به جز گرفتنِ یک استکان چای لب سوز از دستان مهربان مادر بود ؟ که بنوشی و نفس آرامی بکشی و غرق شوی میان گل‌ های سرخِ پیرهنش ؟
یا کنار پنجره‌ ی چوبی بنشینی و انتظار بکشی برای آمدنِ بابا ؟ برای شنیدنِ صدایِ امنِ پاهایش ؟ که به دستان مردانه اش خیره شوی و دنبال دلخوشی های کوچکی برای ذوق کردن و بالا و پایین پریدن بگردی ؟

زندگی مگر چیزی به جز تماشای گلدان‌ های سفالیِ کنارِ باغچه بود ؟! یا که استشمام عطر کاهگل و یاسی که دیوارهای آجریِ حیاط را بغل کرده بود ؟!

جز این که شب ها در نهایت سکوت و تاریکی ، از رادیویِ قدیمی ، قصه های شب گوش کنی یا که روی پاهای مامان بخوابی و گوش جان بسپاری به قصه ی گوهرِ شب‌چراغ و دیوهای دو سر ؟! که عطر آرامش بپیچد در دالان باریکِ زندگی ات ؟
که دور از چشمِ بابا، جیب هایش را بگردی و دنبال آبنبات‌ های کوچک و رنگی باشی ؟!

زندگی جز شنیدن صدای آواز جغدها و جیرجیرک ها و لالایی شبانه ی قورباغه های کنار رودخانه بود ؟! جز اینکه در دل گرگ و میش صبح ، با صدای آوازِ خروس همسایه بیدار شوی و اولین منظره ی مقابل چشمانت بخار کتریِ روی چراغ باشد ؟! که
گفته بودی
چشمهایت دو سرزمین اندوهناکند در مجاورت دو ابر سیاه ،که
در آسمان کبود بهمن ماه جا مانده اند!!!
پس چگونه است ،
که
من هرشب خواب می بینم می خندی؟!
که
عطر خنده هایت ترکیبی ست از بهارنارنج و اردیبهشت در حیاط نم دار مادرجان ....
خواب می بینم آسمان
از خنده ات
نیلی رنگ است
و آن دورترها کبوترها اذان می گویند!
لاله زارها روبه خورشید خوابشان برده است و
من انگار بوی پاک پیراهن نوزادی می دهم
که تازه متولد شده است ....
من هرشب خواب میبینم
که میخندی
و
تنم
بوی باران میگیرد...

مبادا آدمى در اين شهر باشد،
كه تو را بيشتر از من دوست داشته باشد
كه تو را بيشتر از من بلد باشد
كه بتواند به چشم بهم زدنى،
با زمزمه ى كلمه اى كنارِ گوشَ ت،
لبخند را به لبانت هديه كند
كه مبادا بداند حالِ خرابت،
چگونه خوب شدنى ست
من همانقدر كه دوستت دارم،
چند برابرش را حسودم جانم
حسادت ميكنم به تمامِ آدمهايى كه بيشتر از من
كنارَت هستند
من حسودم،به "عزيزم" گفتن هايى كه هم جنس هايت،
ضميمه ى چند حرفىِ اسمت ميكنند!
من همانقدر كه در شبانه روز به تو فكر ميكنم،
به دنياى بدونِ تو هم فكر ميكنم!
به دنيايى كه مگر ميشود تو را كنارِ خودم نداشته باشم؟!
که چگونه میگذرد دنیای بدون تو
راستش را بخواهی؛
به تمام اهالی دنیا حق میدهم عاشقت باشند
چطور میشود نزدیکت بود و عاشقت نشد؟
من به عشق تو دخیل میبندم و
تو قول بده از تمام جهان سهم من شوی!
دلبرِشیرین تر از شیرینِ من...
بگذار تا پایان دنیا،فقط من شاعرِ چشمانت باشم!
کمـی صبر کن فصلِ وصلـمان نزدیـک است ...

🌬


وقتی احساس من
شبیه احساس کسی نیست،
مطلقا هیچ‌کس نمیتواند بفهمد
درونم چه میگذرد؛
این یعنی تنهایی…