آلیس گفت:
"باورم نمیشود!"
ملکه با تأسف گفت:
"باورت نمیشود؟ دوباره سعی کن. نفس عمیقی بکش و چشمهایت را ببند."
آلیس خندید:
"فایدهای ندارد، به زحمتش نمیارزد. آدم نمیتواند چيزهای غير ممکن را باور کند."
ملکه گفت:
"به جرأت میگویم دلیلش این است که زیاد تمرین نداری. وقتی من سن و سال تو بودم، روزی نیم ساعت این کار را میکردم. گاهی حتی پیش از صبحانه، حدود شش چیز غیرممکن را تصور میکردم."
وقتی آدم جرأت خیالپردازی را داشته باشد، معجزههای زیادی رخ میدهد. مشکل این است که مردم هیچوقت چیزهای غیرممکن را تصور نمیکنند!!
بگذار زندگی راه خودش را برود
بگذار خیال کند که ما هنوز
برای گردش یک سال دیگر ،
یک روز دیگر ،
یک بوسهی دیگر ،
به او وفادار خواهیم ماند ..
بگذار نداند که ما در پریشانی پرسشهایمان
بارها با مرگ خوابیدهام ..
ما برای زندگی ،
نه به هوا نیازمندیم
نه به عشق ،
نه به آزادی
ما برای ادامه ،
تنها
به دروغی محتاجیم که فریبمان بدهد
و آنقدر بزرگ باشد که دهان هر سوالی را ببندد ...
همه چیز از ما گرفته شده است، و جز قلبهامان چیزی برایمان باقی نمانده. من توی ماه گمشده بودم، و به طرف تو برگشتم چون تو زندگی هستی. چیز دیگری نپرس. گیسوانت هزاران پرسش در خود نهفته دارد. ما شب را پیش رو داریم، چند ساعت... ابدیت را تا موقعی که صبح بیاید شیشههای پنجرهمان را بلرزاند... اصل این است که آدمها به یکدیگر عشق بورزند. دل انگیزترین و در عین حال معمولیترین چیزهای این دنیا، آن چیزی است که من، وقتی که شب همچون بوتهای غرق در گل ناگهان فرود آمده و باد از رایحه توت فرنگی عجین شده، احساس کردهام. بدون عشق آدم مردهای است که به مرخصی آمده، کاغذی با چند تاریخ و یک اسم.
همان بهتر که آدم مرده بماند!...
• چقدر آهنگهای قشنگ
• در اين دنيا وجود داشت
• كه من نشنيده بودم!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
• چقدر چهره های زيبا
• از برابرم گذشتند
• كه من آنها را نديدم!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
• چقدر روياهای عجيب ديدم
• كه وقتی از خواب بيدار شدم،
• هرگز ديگر به يادم نيامد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
• و بوی عطری از دست رفته
• در دلم چنگ زد كه تا هميشه
• خودم را نبخشم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
• زندگی يعنی چه؟
• هميشه نصفه نيمه،
• هميشه ناتمام،
• هميشه ناگهان جايی قطع می شدم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📝برای از میان برداشتن رنج هایمان باید برخلاف عواطف و خواسته مان رفتار کنیم و تسلیم را برگزینیم. هر چیزی که درپی دگرگونی اش هستیم، هر چیزی که از آن هراس داریم، هر چه که ما را خشمگین میکند یا حاضر به پذیرش آن نیستیم، مانند چسب ما را به گذشته، داستان زندگی مان و باورهای موهومی که آن را پیش می برد، می چسباند. اگر خود را تسليم بخش های تشکیل دهنده زندگی مان کنیم، آنگاه می توانیم با گوش جان به صدای بخش های بیگناه ترمان گوش فرا دهیم و خود را از شر صداهای تکراری و دائمی صندوق سایه مان خلاص کنیم.
نقل است که خداوند خطاب به حضرت داود می گوید: «یَا دَاوُدُ! بِی فَافْرَحْ وَ بِذِكْرِی فَتَلَذَّذ= ای داود! با من شاد باش و از من لذت ببر». کسی این را میفهمد که بلوغ انسانی پیدا کرده باشد و میتواند از بودن با طرف مقابل، شاد باشد و از او لذت ببرد، یعنی یک سنخیت میخواهد.
💙 یکی از اسمها خدا «مرتاح، به معنی شاد و آرامبخش» است.
نمیشود به خدا نزدیک شوی و شاد و آرام نشوی.
آدم بالغ که شد و به عشق افتاد، دنیا برایش قشنگ میشود و همه چیزش لذتبخش، زیبا و دوستداشتنی میشود.
وقتی میگوییم «لا اله الا الله» یعنی شهادت میدهم که هیچ دلبری و هیچ معشوقی جز خدا نیست.
بنام خدایی که پرستش او قاعده و قواعد خاصی ندارد ، چراکه دیدن خدا با چشم دل است ، نه چشمِ جسم...
خدایی که نه در آسمان هاست نه پشت ابرها
نه در رخ ماه است و نه در درخشش ستارگان
نه در مسجد و رو به قبله ...
نه در میخانه و میان جام شراب ...
خدا ، تنها روحیست که در میان رگ ها جریان دارد....
عشق بازی با خدا ، فرقی ندارد که در خانه باشی و نماز بخوانی یا که در مسجد غزل سر بدهی ، هر جا و هر کجا یاد خدا باشد آنجا منزه است ❣࿚ •࿐
امیرطاها...
روزی که تو به دنیا اومدی
بیشک خورشید کمی پرنور تر از
روزای دیگه میدرخشید¡
و جهان کمی روشنتر از روزای دیگه بود.
تو مثه ی نور توی تاریکی زندگیمی رفیق
و بدون که روز تولد آدما
تویِ هیچ تقویمی پیدا نِمیشِه
چون فقط توی قلب کسایی که
دوسِش دارن حک شده
تولدت مبارک رفیق جوونی