دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمیارزد
به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمیارزد
به کوی می فروشانش به جامی بر نمیگیرند
زهی سجاده تقوا که یک ساغر نمیارزد
رقیبم سرزنشها کرد کز این باب رخ برتاب
چه افتاد این سر ما را که خاک در نمیارزد
شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است
کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمیارزد
چه آسان مینمود اول غم دریا به بوی سود
غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمیارزد
تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادی جهان گیری غم لشکر نمیارزد
چو حافظ در قناعت کوش و از دنیای دون بگذر
که یک جو منت دونان دو صد من زر نمیارزد
روزی باد به آفتاب گفت: من از تو قوی ترم
آفتاب گفت: چگونه؟
باد گفت آن پیرمرد را میبینی که کتی بر تن دارد؟ شرط میبندم من زودتر از تو کتش را از تنش در می اورم.
آفتاب در پشت ابر پنهان شد و باد به صورت گردبادی هولناک شروع به وزیدن گرفت. هرچه باد شدید تر میشد پیرمرد کت را محکم تر به خود می پیچید...
سرانجام باد تسلیم شد.
آفتاب از پس ابر بیرون امد و با ملایمت بر پیرمرد تبسم کرد و طولی نکشید که پیرمرد از گرما عرق کرد و پیشانی اش را پاک کرد و کتش را از تن دراورد.
در ان هنگام آفتاب به باد گفت...
دوستی و محبت قوی تر از خشم و اجبار است.
این نوشته شمس تبریزی
قشنگ ترین چیزی بود که امروز خوندم:
ما باور کرده ایم که خداوند ما را از بالا می بیند،اما درواقع او از درون می نگرد ❤️
_______________________
(بین کلمات زیبای قرآن دنبال نور و امیدی؟ این هشتگ برای توئه)
قُلْ إِنِّي لَنْ يُجِيرَنِي مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ
وَلَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدًا(جن۲۲)
بگو: هرگز احدی مرا در برابر خدا
حمایت نمیکند و جز او هیچ پناهگاهی
سراغ ندارم.
ولی من هروقت بریدم و خسته شدم
و فکر کردم که دیگه نمیتونم ادامه بدم
همین یه جملهاش منو نگه داشت که:
تو در پناه خدایی و خدا هرگز دیر نمیکنه🌸🌿
یک قفل زدم بر دل و پیمانه شڪستم
ساقے نظر انداخت، به میخانه نشستم
بر چشم زدم طعنه، ڪه این بار، نبازی
زان، مستیِچشمش، دلِدیوانه شڪستم
گفتم، نزنم زخمه بر این سازِ مخالف
با نغمهے تارش به طربخانه نشستم
دیدم نتوان بگذرم از مستیِ عشقش
مجنون شدم و از خود و بیگانه شڪستم
تا آنڪه نسوزم، به ره عشق، دگر بار
بر شمعِ رخش، باز چو پروانه، نشستم
مستانه وضو ڪردم و در محضرِ ساقی
افسانه و پیمانه و بتخانه، شڪستم
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
با تیشه ی خیال تراشیده ام تو را
در هر بتی که ساخته ام دیده ام تو را
از آسمان به دامنم افتاده آفتاب
یا چون گل از بهشت خدا چیده ام تو را
هر گل به رنگ و بوی خودش می دمد به باغ
من از تمام گل ها بوییده ام تو را
رویای آشنای شب و روز عمر من !
در خواب های کودکی ام دیده ام تو را
از هر نظر تو عین پسند دل منی
هم دیده , هم ندیده , پسندیده ام تو را
زیبا پرستی دل من بی دلیل نیست
زیرا به این دلیل پرستیده ام تو را
با آنکه جز سکوت جوابم نمی دهی
در هر سوال از همه پرسیده ام تو را
از شعر و استعاره و تشبیه برتری
با هیچ کس بجز تو نسنجیده ام تو را
━━━━➤♥️⊱•❁•◍⃟♥️•❁•
گاهی از خود بپرسید اگر خود را ملاقات میکردید
آیا از خودتان خوشتان می آمد؟
بگینز: من هيچوقت تو عمرم از شمشير استفاده نکردم.
گندالف: و اميدوارم هيچوقت هم استفاده نکنی!
امّا اگه مجبور شدی ازش استفاده کنی، اينو يادت باشه: "شجاعت واقعی این نیست که جان یکی رو بگیری، بلکه وقتیه که از یکی چشم پوشی کنی..."
دیالوگ از فیلم The Hobbit
برای هر رنجی مرزی وجود دارد که رنج را تنها تا بدانجا راه است.
پس از آن یا پایان فرا میرسد و یا رنج دگرگون میشود و رنگ زندگی به خود میگیرد.
این دگرگونی هرچند میتواند دردآور باشد، اما در این حال، رنج به منزلهی امید و زندگیست...
•بخشی از کتاب "شادمانیهای کوچک "