تنها بگذارم که در این سینه دل من
یک چند لب از شکوه بیهوده ببندد
بگذار که این شاعر دلخسته هم از رنج
یک لحظه بیاساید و یک بار بخندد.....
نفرین به ستایشگرت از روز ازل باد
کین گونه تو را غره به زیبایی خود کرد
پوشیده ز خاک آیینه حسن تو گردد
کین گونه تو را مست ز شیدایی خود کرد
......
نفرین ابد بر تو که از پیکر عمرم
نیمی که روان داشت جدا کردی و رفتی
نفرین ابد بر تو که این شمع سحر را
در رهگذر باد رها کردی و رفتی.....
نفرین ابد بر تو که آن ساقی چشمت
دوردی کش خمخانه تزویر و ریا بود
پرورده مریم هم اگر روی تو میدید
عیسآی دگر میشد و غافل ز خدا بود
.....
شهرام ایران منش
دی
🙏🙏💮🌿