یاد دارم در غروبی سرد سرد
میگذشت از کوچه ما دوره گرد
داد میزد کهنه قالی میخرم
کوزه و ظرف سفالی میخرم
دست دوم جنس عالی میخرم
گر نداری شیشه خالی میخرم
... اشک در چشمان بابا حلقه زد
عاقبت آهی کشید بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست!
سوختم دیدم که بابا پیر شده
بدتر از آن خواهرم دلگیر شده
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
صورتش دیدم که لک برداشته
دست پرمهرش ترک برداشته
ناگاه بانگ درشت پیرمرد
پرده اندیشه ام را پاره کرد
... دورگردم کهنه قالی میخرم ،،،
ناگهان.... خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت اقا ؟ آقا ؟ سفره خالی میخرید ؟.
دی
چقد امروزه . سروده قیصرخان امین پور
ماه بانو
😔😔😔
دی
🙏🙏💮🌱
ماه بانو
سالومه
لایک
دی
مرسی 🙏🌸