.
.
خیلی دلم میخواهد برگردم
به روزهای نه چندان دور
همان روزهای که لبخندت را
برچشمانم قفل میکردی
که فال بگیرم ازلبت
شادباش باهم بودنمان
همان که گفتم سالهای نه چندان دور
بادعوتی از تو
وسفری بی بازگشت
درسرزمین غروب های زیبا
دوراز دلتنگی
سرزمینی با آبشارهای بلند
که گیسوان زمین اند
ومردمانی آزاد
با زنهایی که دوست داشتن را
هرلحظه می رقصند
تمام عمر شعر ماندن را
درگوش باورم نجوا کرده اند
هیچکس نگفت کوچ
تنها برای پرستوها نیست
ازپاییز باید بگریزیم
چرا که زمستان درراه است
چرا که یخ میزند
جسم تنهایی
درانبوه بودن ها
این منم...که نیست...
جایی میان قلب هست
که هرگز پر نمیشود
یک فضای خالی
و حتی در بهترین لحظه ها
و عالی ترین زمانها
میدانیم که هست
بیشتر از همیشه
میدانیم که هست
جایی میان قلب هست
که هرگز پر نمیشود
و ما در همان فضا انتظار میکشیم
انتظار میکشیم....
تو را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هر شب
بدینسان خواب ها رو با تو زیبا میکنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی کسی ، ها، میکنم هر شب
کجا دنبال مفهمومی برای عشق میگردی؟؟
که من این واژه را تا صبح معنا میکنم هر شب .....
شنیده بودم قلب هر کس به اندازه مشت گره کرده اش است
مشت میکنم ....و خیره میشم به انگشتهای گره خورده ام...
دستم را میچرخانم و دور تا دورش را نگاه میکنم
چفدر کوچک و نحیف باید باشد قلبم !
در عجبم از این کوچک نحیف که چه به روزم آورده !!
وقتی تنگ میشود ...میخواهم زمین و زمان را به هم بدوزم ....
وقتی میشکند ....چنگ می اندازد به گلویم و نفس را سخت میکند ...
وقتی میخواهد و نمیتواند ...موج موج اشک میفرستد سراغ چشمهایم...
در عجبم از این کوچک نحیف !!؟ که عجیب بزرگ است و قدرتمند !!
دلیل ارامشم
تو تمامیت احساس منی....
خواستم برایش بنویسم
از دوری و دلتنگی
از این همه نبودن هایش
از بلاتکلیفیِ که روزهایم را فرا گرفته
بنویسم که دلخورم، خسته ام
خواستم گله ی کرده باشم
تا کمی دلم آرام بگیرد
اما نشد،
نشد که بنویسم در خفقان دلتنگی
نفس کشیدن یعنی چه...ـ
این که بر روی ماه و مهتاب
چهره او را دیدن یعنی چه....
نتوانستم بگویم
تا بداند زمانی که یک نفر دلبسته
میشود
نمیتوانی او را به هوای خودش رها کنی
اصلا مگر اینها گفتن داشت که من بخواهم بگویم
یعنی خودش از حال و احوال من بیخبر بود
مگر جز این است که زبان دلتنگی
بین تمام عاشقان دنیا
به یک معناست؟؟...
راستش خودم هم نمیدانم..
و این درست همان برزخ بلاتکلیفی ست که در آن گرفتارم
نتوانستم آن طور که باید برایش بنویسم
و فقط با همین چند خط کوتاه نامه را به پایان رساندم...
نازنینم.....
با همه ی بودن ها و دوریت
با غم و دلتنگی
با نیامدنت هایت
من هنوز هم
همانند روزهای اول
دوستت دارم
و این دوست داشتن است
که جایی برای گله نمیگذارد.....
گاهی بی تو
آنچنان بی توام ...که دلم میخواهد
کوچه را خیابان را اصلا...تک تک جاده های با تو بودن را
از هر چهار گوشه جهان تا کنم.....
و تو را انچنان در کنار بقچه ی دلتنگیهایم
عاشقانه در اغوش بگیرم
که نه از من بی تو بودنی باقی بماند
و نه از تو نبودنی باقی بماند.....
یه وقتایی نمیشه گفت "بگذریم"
از بعضی آدما
از بعضی خاطرهها
از بعضی دوست داشتن ها
نمیشه آسون گذشت
نمیشه روزت رو بی "یادش بخیر"
شب کنی ،
نمیشه از کوچهای بگذری صدای قدماش،
صدای خندههاش نپیچه تو پسکوچه های دلتنگیت ،،
نمیشه بی خیال شد
نمیشه گذشت...!
baran
baran
درود بر شما دوست گرامی 🌺
خیلی عالی و زیباااااا 👏👏👏👏
سپاس.