.
.
خیلی دلم میخواهد برگردم
به روزهای نه چندان دور
همان روزهای که لبخندت را
برچشمانم قفل میکردی
که فال بگیرم ازلبت
شادباش باهم بودنمان
همان که گفتم سال‌های نه چندان دور
بادعوتی از تو
وسفری بی بازگشت
درسرزمین غروب های زیبا
دوراز دلتنگی
سرزمینی با آبشارهای بلند
که گیسوان زمین اند
ومردمانی آزاد
با زنهایی که دوست داشتن را
هرلحظه می رقصند
تمام عمر شعر ماندن را
درگوش باورم نجوا کرده اند
هیچکس نگفت کوچ
تنها برای پرستوها نیست
ازپاییز باید بگریزیم
چرا که زمستان درراه است
چرا که یخ می‌زند
جسم تنهایی
درانبوه بودن ها
این منم...که نیست...